خاطره عجیب و جالب ناصرالدینشاه از بازدید موزه لوور
خاطرۀ ملاقات ناصرالدینشاه قاجار با یکی از غارتگران آثار باستانی ایران در شهر پاریس، این نکتۀ تاسفبار را به ما نشان میدهد که از دست رفتن گنجینههای فرهنگی ایران در آن زمان هیچ اهمیتی برای حاکمان نالایق این کشور نداشته است.
بسیاری از گنجینهها و آثار ارزشمند تاریخی ایران در طول یکی دو قرن گذشته از کشور خارج شده و سر از موزهها و مجموعههای اروپایی درآوردند؛ اما آنچه این واقعیت را تاسفبارتر جلوه میدهد این است که این اتفاق نه به صورت مخفیانه بلکه بعضا با اطلاع حاکمان نالایقی رخ میداد که ارزشی برای فرهنگ و تاریخ این سرزمین قائل نبودند.
خاطرۀ نقل شده توسط خود ناصرالدین شاه در مورد بازدید از موزۀ لوور، اثباتی بر این نکتۀ تاسفبار است. او در این بازدید با مادام دیولافوا ملاقات میکند؛ زنی که گرچه به عنوان باستانشناس به ایران میآمد، اما در حقیقت غارتگر قهار آثار باستانی ایران بود. در کتاب خاطرات خود او نقل شده که یک بار چون فکر میکرد نمیتواند یک مجسمۀ سنگی بزرگ را با خودش به فرانسه ببرد، با پتک به جان آن افتاده و تکهتکهاش ساخته بود.
این خاطره مربوط به روز جمعه یازدهم مرداد سال 1268 شمسی است؛ در آن زمان، ناصرالدینشاه در جریان سومین سفر خود به اروپا، در شهر پاریس به سر میبرد.
صبح از خواب برخاستیم، امروز باید برویم به لوور که موزۀ پاریس است، نهار خوردیم، بعد از نهار کالسکه حاضر شد . . . رسیدیم به لوور . . . عمارت لوور و اسبابهای آنجا معروف است و همه کس میداند، مستغنی از تعریف است، امروز هم میخواستیم اسبابهای دلافوا را ببینیم که از شهر شوش بیرون آورده است، مادام دلافوا آمد جلو او را دیدم، همانطوری که در چند سال قبل به طهران آمده بود و لباس مردانه پوشیده بود حالا هم لباس مردانه پوشیده بود، هیچ عادت به لباس زنانه ندارد، همیشه لباس مردانه میپوشد، فارسی هم خوب حرف میزد، در این مدت که طهران بود یاد گرفته است . . .
داخل اطاقی که اسبابهای دلافوا بود شدیم، اگرچه اسباب زیادی نیاورده است ولی اینکه آورده خوب است، صورت سربازهای دارا [داریوش] را آورده، سنگهای بزرگ که آن وقت ستون عمارت دارا بوده و تمام را حجاری کرده بودند و شکل گاو داشت آورده بود و از این قبیل، خیلی چیزهای خوب بود، همه را تماشا کردیم. قدری شربت غوره که آنجا حاضر کرده بودند خوردیم و آمدیم اطاقهای دیگر. هر اطاق یک نوع اسباب و چیزی بود . . .