بالاخره ماهیت آقای هاشمیِ سوم دبستان فاش شد!
آقای هاشمی را یادتان هست؟ آقای هاشمی که رفته بود کازرون؟ متولدین دهه ۶۰ و ۷۰ حداقل خوب او را میشناسند.
برترینها: آقای هاشمی را یادتان هست؟ آقای هاشمی که رفته بود کازرون؟ متولدین دهه ۶۰ و ۷۰ حداقل خوب او را میشناسند. اینجا و به مناسبت نوروز خواستیم در یک مطلب فانتزی نگاهی تازه به چند شخصیت برجسته کتاب فارسی دبستان داشته باشیم، اولیاش همین آقای هاشمی و خانواده جنجالیاش.
ماجراهای خانواده آقای هاشمی یکی از داستانهای محبوب کتابهای درسیِ دانشآموزانِ سالهای گذشته بود که استثنائاً در کتاب تعلیمات اجتماعی سوم دبستان گنجانده شده بود.
این کتاب از ابتدا تا انتها ماجرای یک خانواده پنج نفره را که پدرشان کارمند اداره پست بود و از کازرون به نیشابور منتقل شده بود، روایت میکرد. کتاب تعلیمات اجتماعی سوم دبستان توسط غلامعلی حداد عادل به نگارش درآمد و در نهایت با تغییر این کتاب در سال ۹۴، داستان خانواده آقای هاشمی هم حذف شد.
حالا داستان این خانواده دوباره در فضای مجازی مورد توجه قرار گرفته و موجی از واکنشهای طنز را به دنبال داشته است که برخی از آنها را در ادامه آوردهایم:
کاربری به نام هیچکس همان ابتدا به نکته جالبی درباره این قصه اشاره کرد و نوشت: چه کاری تو نیشابور لنگ مونده بود که خانواده آقای هاشمی رو از کازرون انتقال دادند به نیشابور من نفهمیدم، نه ماه هم طول کشید تا برسند
شهریار هم در واکنشی بامزه نوشت: خانواده آقای هاشمی بعد از رسیدن به مقصد احتمالا طول درمان گرفتند چون از کازرون تا نیشابور با اتوبوس ستون فقرات رو نابود میکنه! اون هم اتوبوسهای قدیمی اون زمان!
کسرا هم اینطور ادامه داد: اگه اقای هاشمی با قاطر سفر میکرد انقدر طول نمیکشید
سارا نوشت: یه نیشابور لنگ آقا بودند تازه اومد تهران از فیروزکوه نرفت شمال قشنگ ریلکس از جاده چالوس انداخت رفت کل خط شمال رو هم سیاحت کرد
هرهاینس هم اینطور انتقاد کرد: کلا ایرادی که بهش وارد شده بود اینکه به خانواده اهمیت نداده بود، بدون مشورت با خانواده فقط گفت راه بیفتید.
بیپناه دقیق قصه را یادش بود: مادربزرگشون بعد از دیدن سعد آباد نطق کوبندهای کرد که سوال امتحانی هم بود پیرزن پرحاشیه
احسان هم نظر جالبی داشت: خانواده چتربازی بودن هر جا میرفتن خراب یه خانواده دیگه میشدن
ناآگاه هم اینطور توصیف کرد: اونقدی که من توی دوران مسخره مدرسه ام به این لعنتیا با عکساشون حسودیم میشد که دارن عشق میکنن باورنکردنیه، البته من دوران مناسبی نداشتم فازشونو گرفته بودم
رسول خاطرهای نقل کرد: دانشگاه نیشابور بودم هر وقت برمیگشتم شیراز حتما دوست و آشناها چند تا سوال درباره این هاشمی در به در میپرسیدن ازم
امیر هم که نظر بسیار بامزهای داشت: آقای هاشمی ساقی حشیش بود و خانواده نقش پوشش رو داشتن
و نظر لرد بران: جمله آخر کتاب رو هم یادمه: "فردای آن روز آقای هاشمی به اداره رفت و خود را معرفی کرد و مشغول کار شد". پایانبندی به این زیبایی آخه؟؟؟