با آتوسا و زنهای خیابانی دیگر به زنم خیانت کردم و از رسوایی میترسم!
رفتارهای خیانتآمیز روح و روانم را در آتش عذاب وجدان میسوزاند.
مرد ۴۰ ساله با بیان این که «رفتارهای خیانتآمیز روح و روانم را در آتش عذاب وجدان میسوزاند» به کارشناس اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: وقتی تحصیلات دانشگاهیام به پایان رسید، مدتی را بیکار و سرگردان بودم تا این که بالاخره به استخدام یک شرکت خصوصی درآمدم و به صورت قراردادی مشغول کار شدم. آن زمان در یکی از روستاهای مرزی در خراسان رضوی زندگی میکردم و پدرم نیز اوضاع مالی خوبی نداشت با این حال به پیشنهاد پدرم با «حنانه» ازدواج کردم.
او دختری زیبارو، با وقار و محجبه بود که نسبت فامیلی با پدرم داشت اما خانواده نامزدم نیز وضعیت مالی مناسبی نداشتند و زندگی سختی را در روستا میگذراندند.
زمانی که در محیط شرکت دوستان و همکارانم را میدیدم که سوار بر خودروهای گرانقیمت به محل کار میآیند، آه از نهادم بر میخاست و دلم میگرفت. با خود میاندیشیدم چرا من باید این گونه زندگی کنم و دیگران در رفاه و آسایش باشند.
به قول بابا طاهر گلایهام این بود «یکی را دادهای صد ناز و نعمت/ یکی را قرص جو آلوده در خون» خلاصه با اجاره یک منزل کوچک در مشهد زندگی مشترکم را در حالی با حنانه آغاز کردم که او بسیار در مخارج زندگی قناعت میکرد. هیچگاه برای خودش چیزی نمیخواست و در عین حال مبالغی را از همین درآمد اندک پسانداز میکرد تا من دست نیاز نزد دیگران دراز نکنم.
چند سال لباسهایی را پوشید که از خانه پدرش آورده بود ولی هیچوقت به خاطر نداری سرزنشم نمیکرد. بالاخره با به دنیا آمدن فرزندانم اوضاع زندگی من نیز رنگ پیشرفت به خود گرفت تا جایی که نه تنها وضعیت حقوقم بهتر شد بلکه خودم به طور مستقیم وارد بازار کار شدم و با اعتبار نام آن شرکت و تجربهای که اندوخته بودم با یک انگیزه قوی شروع به درآمدزایی کردم، طولی نکشید که ورق برگشت و من با فروش چند واحد ساختمانی به درآمد هنگفتی رسیدم و با افزایش قیمت در بازار مسکن ، سرمایه گذاری مشهور شدم.
هوسرانی و هوسبازی
حالا دیگر نه تنها چند واحد آپارتمانی و خودروی گرانقیمت داشتم بلکه حساب بانکیام نیز موجب غرورم شده بود. با آنکه به همه خواستهها و آرزوهایم رسیده بودم اما ناگهان مسیر زندگی را گم کردم و به بیراهه رفتم، هوسرانی و هوسبازیهایم با ریخت و پاشهای مالی شروع شد.
دیگر زیباییهای ظاهری و باطنی حنانه را فراموش کردم و به دام زنان خیابانی افتادم البته آنها در این سقوط زجرآور مقصر نبودند چرا که ثروت و غرور چشمانم را کور کرده بود. ارتباط مخفیانه با زنان خیابانی به جایی رسید که دیگر رفتن به سرکار فقط بهانهای برای بیرون آمدن از منزلم بود.
آپارتمانهای خالی و درآمد هنگفت به فرو رفتن بیشتر در مرداب خیانت کمک کرد. دیگر به این ارتباطهای شرمآور معتاد شده بودم و توجهی به خانوادهام نداشتم.
پسر کوچکم کلیهاش را از دست داده بود ولی من حتی اشکهای حنانه و چهره زرد و زار پسرم را هم نمیدیدم و تنها به هوسرانیهای خودم میاندیشیدم تا این که زن جوانی در یک روز سرد زمستانی از من خواست او را تا ایستگاه اتوبوس برسانم که در مسیرم قرار داشت.
«آتوسا» و همسرش در یکی از بلوکهای آپارتمانی نزدیک منزل ما زندگی میکرد و من چندین بار او را در مجتمع مسکونی دیده بودم .
وقتی سوار خودروام شد، از مشکلات مالی و سختیهای زندگی با همسرش سخن گفت که درآمد اندکی داشت. ناخودآگاه به یاد شرایط خودم در روزهای آغازین زندگی مشترک افتادم و آتوسا را به مقصدش رساندم تا از اتوبوس استفاده نکند .
از آن روز به بعد ارتباط تلفنی من و آتوسا نیز شروع شد تا این که یک شب به طور اتفاقی صدای جرو بحث او وهمسرش را شنیدم که فریاد میزد «باید طلاقم بدهی» تازه فهمیدم آتوسا با دیدن اوضاع مالی من قصد طلاق از همسرش را دارد تا به آرزوها و بلندپروازیهایش برسد .
او حتی کودک شیرخوارهاش را نیز نادیده گرفته بود و تنها به جدایی از همسرش میاندیشید. برای دقایقی به فکر فرو رفتم و گذشتهام چون سکانسهای یک فیلم بلند سینمایی از برابر دیدگانم عبور میکرد. از سویی میترسیدم ارتباط با آتوسا برایم دردسرساز شود و از سوی دیگر به یاد حنانه افتادم که چگونه در آن شرایط مالی اسفبار زندگی را مدیریت میکرد تا من نزد دیگران خجالتزده نشوم…
حالا هم با این که دیگران به شخصیت ظاهری من احترام میگذارند اما من به خاطر خیانتهایم در آتش عذاب وجدان میسوزم و…
این مرد جوان برای انجام مشاورههای تخصصی و روان شناختی به مراکز مشاورهای پلیس معرفی شد.