نصب دوربین مخفی برای رو کردن خیانت همسر!
او هیچ گاه مرا کتک نمی زد اما با نیش و کنایه و حرف هایش به شدت مجازاتم میکرد
زن ۳۰ ساله درباره سرگذشت خود گفت: پدرم کارگر سادهای است که در یکی از ادارات نیمه دولتی کار میکند و من اولین فرزند خانواده هستم که تا مقطع دیپلم درس خواندم اما از همان دوران کودکی و نوجوانی، دختر آزادی بودم و هیچ کس برای نوع پوشش یا رفتارهایم مرا سرزنش نمیکرد. به همین علت همواره با مانتو در کوچه و خیابان تردد میکردم و هیچ وقت چادر نپوشیدم.
البته مقداری از موهایم را نیز به خاطر جلوههای زیبایی در دوران نوجوانی، بیرون از روسری میگذاشتم و این رفتارها را طبیعی میدانستم حتی پدر و مادرم اجازه میدادند بعضی از شبها را در منزل یکی از دوستانم به سر ببرم که همکلاسیام بود و در محله ما زندگی میکرد.
در واقع خانوادهام به رفتارهای دوران نوجوانیام ایرادی نمیگرفتند و من با هرکدام از دوستانم که ارتباط داشتم، بیرون میرفتم تا این که تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید و با راهنمایی مادرم که دختر باید هنری داشته باشد به کلاهای ترمهدوزی رفتم.
آن جا با «وحیده» که مربی ترمهدوزی بود آشنا شدم و ارتباط صمیمانهای بین ما شکل گرفت تا حدی که او مرا برای برادرش خواستگاری کرد و قرار شد من و اسماعیل یکدیگر را در حضور خواهرش ملاقات کنیم.
خلاصه این دیدارهای پنهانی حدود ۲ هفته ادامه یافت و در این مدت من و اسماعیل چندین بار با هم بیرون رفتیم تا با اخلاق و رفتار یکدیگر بیشتر آشنا شویم. مادرم نیز نظر خاصی نداشت و معتقد بود که باید شوهر آیندهام را خودم انتخاب کنم.
بعد از این ارتباطهای تلفنی و دیدارهای خیابانی، اسماعیل تاکید کرد که چون خانوادهاش تعصب خاصی به نوع پوشش دارند من باید «چادر» بپوشم! و او هم قول داد سیگار را ترک کند! بالاخره خانواده اسماعیل به خواستگاریام آمدند ولی من در همان جلسه خواستگاری به او گفتم من با هیچکس تاکنون ارتباط نداشتهام، مبادا برای همین دو هفته دیدارهای پنهانی، به من بدبین شوی! و مشکلی در زندگی ما به وجود بیاید! آن شب «اسماعیل» تاکید کرد که یک زندگی سراسر از عشق و محبت برایم میسازد.
خلاصه با این قول و قرارها زندگی مشترک ما در حالی آغاز شد که من هم به قولم عمل کردم و از آن روز به بعد با «چادر» به بیرون از منزل میرفتم! ولی با این حال دیگر حتی نمیتوانستم با برادرم شوخی یا روبوسی کنم چرا که «اسماعیل» ناراحت میشد و تا مدتها با من قهر میکرد. وقتی ماجرا را برای مادرم بازگو کردم او با نصیحت مادرانه گفت: همه مردها غیرتی هستند، آرام آرام باید اعتماد همسرت را جلب کنی! در همین روزها بود که دخترم را باردار شدم و تا مدتی شاهین خوشبختی را بر شانهام احساس میکردم ولی رفتارهای «اسماعیل» نه تنها تغییر نکرد بلکه سوءظنهای او بیشتر شد تا جایی که اجازه نمیداد حتی برای بررسی سلامت جنینم نزد پزشک بروم دیگر اسماعیل اعتمادی به من نداشت و اجازه خروج از خانه را هم نمیداد او مدعی بود همان گونه که با او قبل از ازدواج رابطه داشتم به راحتی با افراد غریبه دیگر هم ارتباط برقرار می کنم!\
او هیچ گاه مرا کتک نمیزد اما با نیش و کنایه و حرفهایش به شدت مجازاتم میکرد در این شرایط دخترم به دنیا آمد اما یک هفته بیشتر زنده نماند و جان سپرد. بعد از این ماجرا «اسماعیل» دچار افسردگی شد اما بدبینیهایش پایانی نداشت تا این که دوباره باردار شدم و پسرم به دنیا آمد ولی رفتارهای «اسماعیل» سخت یران تر شد.
حالا او دوربین مخفی در خانه نصب میکرد و گوشی تلفن مرا نیز با خودش میبرد و مدام آن را بررسی میکرد تا با کسی ارتباط نداشته باشم. در این مدت نزد مشاور هم رفتیم و او گفت در طول ۱۱ سال زندگی مشترک هیچ گاه رفتار ناشایستی از من ندیده است ولی باز پاسخ میداد که همسرم زنی زرنگ است و طوری ارتباطهایش را پنهان میکند که من نتوانم این ماجرا را آشکار کنم! اکنون نیز ۱۱ سال است که به سختی مجازات میشوم و هیچ چارهای ندارم …