چرا شخصیت غلام در سریال پس از باران انقدر منفور است؟
احتمالا همه کسانی که پیگیر سریالهای تلویزیونی در صدا و سیما هستند به ویژه نسل قبل، سریال «پس از باران» را به خوبی میشناسند، سریالی که در تلویزیون و در سالهای قبل بسیار محبوب بود و طرفداران بسیاری داشت و به همین دلیل بارها و بارها این سریال در دورههای مختلف بازپخش شد.
بعضی از شخصیتهای این سریال هنوز هم در خاطره طرفداران سریال مانده است. چندین شخصیت منفی در سریال وجود داشت از جمله فرخ گلابدرهای که نقش او را رحیم نوروزی بازیکرد. اما احتمالا مهمترین شخصیت منفی این سریال را «امیر آتشانی» بازی کرد در نقش «غلام». بازی بسیار خوب «امیر آتشانی» در نقش غلام باعث شد که این شخصیت برای همیشه به عنوان شخصیتی منفور در ذهن و خاطره مردم باقی بماند، شخصیتی که برای رسیدن به منافع خودش هیچ حد و مرزی ندراد و حتی در این راه ابایی ندارد که برادرزادهاش را با هرکس و ناکسی معامله کند.
تبعات نقش غلام برای بازیگر سریال پس از باران
بازی کردن نقش «غلام» در این سریال تبعات سنگینی برای «امیر آتشانی» داشت به حدی که باعث شد حدود ۹ سال از تلویزیون کنارهگیری کند. خود وی در گفتگویی که سال ۱۳۹۹ با «تسنیم» انجام داد در این باره و اینکه نقش غلام چه تاثیری روی زندگیاش شخصیاش داشت صحبت کرد. وی گفت: «بعد از بازی در این سریال واقعاً اذیت شدم، وقتی با خانواده به شمال میرفتم و میخواستم خرید کنم، دکان دار تا مرا میشناخت با لحن بدی ملامتم میکرد. کسانی ناسزا و برخی هم تهدید میکردند. این اتفاقات مقابل خانوادهام میافتاد و انگار آب سردی به روی سرم میریختند».
آتشانی در همان گفتگو ادامه داد: «کارگردانها دیگر نمیخواستند نقش دیگری به من پیشنهاد کنند و ترجیح دادم چند سالی از تلویزیون فاصله بگیرم تا شاید نقشهای دیگر به من پیشنهاد شود. همه کارگردانها توقع داشتند که نقشهای منفی شبیه غلام را برایشان بازی کنم». بازی کردن دراین نقش با وجودی که شهرت زیادی برای بازیگرش به ارمغان؟ آورد، اما تا سالها خاطره بدی برای او در زندگی شخصی و کاریاش خلق کرد به حدی که بعد از بازخوردها و تبعات منفی این نقش برایاش رسما اعلام کرد «شاید نباید این قش را قبول میکردم».
در سریال «پس از باران» نقشهای منفی متعددی وجود داشت از جمله شخصیت «فرخ گلابدرهای» با بازی رحیم نوروزی، اما جالب اینکه این شخصیت با وجود منفی بودن در سریال به اندازه «غلام» مورد نفرت مردم واقع نشد. حال این سؤال مطرح میشود چه عاملی باعث شد غلام تا این حد «منفور» باشد و کل زندگی خصوصیاش تحتالشعاع این نقش قرار بگیرد.
«غلام» در سریال «پس از باران» یک آدم منفعتطلب بود که برای پیشرفت خودش حاضر بود همه کار بکند و همه چیز و همه کس حتی اطرافیان خودش را قربانی کند. وی با همدستی فرخ گلابدرهای (دیگر نقش منفی این سریال) به هر رذیلتی تن میدهد و حاضر بود حتی خواهرزادهاش را هم بدنام کند.
فرخ گلابدرهای از همان ابتدا نقش ضد قهرمان را داشت و مردم و مخاطبان این سریال میدانستند که اکنون با نقشی منفی طرف هستند و به همین دلیل کارهایش را پیشبینی میکردند و انتظار نداشتند که این نقش کارهای مثبتی را انجام دهد؛ بنابراین تکلیف مردم با این شخصیت کاملا مشخص است و کسانی که طرفداران نقشهای منفی هستند اتفاقا از این نقش لذت میبردند و با وی همذاتپنداری میکردند. اما نقش «غلام» تفاوتی اساسی با نقش فرخ گلابدرهای دارد و دلیل چندشناک بودن این شخصیت را نه در محتوا بلکه باید در «فرم» فیلم دید جایی که «تعلیق» روی این شخصیت به خوبی اجرا شد و محتوایش را شکل داد.
تعلیق در اصطلاح سینمایی و البته در معنای هیچکاکی آن و در این مورد خاص یعنی «غلام» این است که در یک موقعیت ویژه سینمایی مخاطب میداند «غلام» قرار است چه کاری بکند، اما خود شخصیتهایی که در فیلم در مواجهه با وی قرار میگرفتند این را نمیدانستند، به ویژه اگر این شخصیت «خانم کوچیک» با بازی مرجان محتشم باشد که نقش مثبت فیلم را بازی میکند و مورد ظلم و ستم چند نفر قرار گرفته باشد. در این شرایط تعلیقی، اتفاقی که قرار است بیفتد این است: مخاطبی که با شخصیت مثبت سریال (خانم کوچیک) همذاتپنداری میکند به دلیل تعلیق هیچکاکی از ویژگیهای غلام آگاهی دارد و کارگردان پیشتر غلام را به وی معرفی کرده و حتی کارهای آیندهاش را هم برایش قابل پیشبینی کرده، اما کسی که مخاطب با وی همذاتپنداری کرده (یعنی خانوم کوچیک) از او و کارهایش آگاهی ندارد. به همین دلیل مخاطب در اینجا دوپاره میشود و غلام در مرکز این دوپارگی قرار میگیرد و این موضوع به شدت مخاطب را اذیت میکند و به تعبیر عامیانه روی مخ بیننده راه میرود.
به طور خلاصه مخاطب با همذاتپنداری با شخصیت خانم کوچیک تمایل دارد که انسجام پیدا کند یعنی خودش را از طریق فرآیند همذاتپنداری با شخصیت مثبت یکپارچه و منسجم کند، ولی مانعی کوچک، اما بسیار مهمی وجود دارد که جلوی این یکپارچگی را میگیرد. این مانع کوچک یا همان شکاف یا ترک، «غلام» است که به لحاظ روانشناختی مخاطب را دوپاره میکند و فرآیند همذاتپنداری را کاملا ناکام میگذارد. غلام بیشک یکی از بهترین شخصیتهای منفور سریالهای ایرانی است. (اینکه مردم کوچه و خیابان در محیط بیرونی از سینما و در فضای عمومی از خجالت غلام در میآمدند را باید دقیقا در همین نکته دید).
فارغ از همه اینها در محتوا نیز این غلام بود که بدون هیچگونه محدودیتی در اخلاق، میتوانست نقشههای شوم فرخ را پیاده کند. روایت فیلم به گونهای پیش رفته بود که انگار غلام تجسم عینی رذالتهای فرخ بود. حتی تا آنجا پیش رفت که بدیهای فرخ را بسیاری به پای غلام نوشتند. در حالی که غلام خودش بازیچه فرخ بود.
تفاوت غلام و فرخ گلابدرهای
بنابراین تفاوت اصلی فرخ گلابدرهای با «غلام» دقیقا اینجاست: فرخ گلابدرهای تعلیق ندارد و هم مخاطب و هم کاراکترها میدانند که او قرار است چه بکند و در آینده چه کارهایی انجام دهد بنابراین در مواجهه با این شخصیت فرآیند همذاتپنداری اتفاقا موفقیتآمیز است. میتوان با او یا با شخصیت مقابلش همذاتپنداری کرد. اما در مورد غلام این گونه نیست چرا که موقعیت غلام یک موقعیت تعلیقی است. با حضور غلام هیچ مخاطبی نمیتواند فرآیند همذاتپنداری را تکمیل کند چرا که او مانند یک شکاف یا چاه عمیق عمل میکند و فرآیند یکپارچگی را کاملا ناکام میکند.