نگاهی بر سریال «افعی تهران» با بازی پیمان معادی و سحر دولتشاهی
حالا فیلمنت مالک یک مثلث طلایی در عرصه سریالسازی است که میتواند با تبلیغ بر روی آن مخاطبان را به تماشای سایر محصولاتش تشویق کند.
پایانی مبتنی بر کاشتهها و داشتهها
احسان رحیمزاده:
سریالهای پرمخاطب و موفق شبکه نمایش خانگی این ظرفیت را دارند که برند و اعتبار پلتفرم مرتبط با خودشان را تقویت کنند. این اتفاق برای فیلمنت یک بار با سریال «پوست شیر» افتاد و در ادامه با «افعی تهران» و «در انتهای شب» تکرار شد. حالا فیلمنت مالک یک مثلث طلایی در عرصه سریالسازی است که میتواند با تبلیغ بر روی آن مخاطبان را به تماشای سایر محصولاتش تشویق کند.
سریال «افعی تهران» که در آغاز و میانه پخش، زمینهساز طرح مباحث مختلف اجتماعی و فرهنگی شده بود، در گام پایانی جمعبندی رضایتبخشی داشت.
اهمیت موضوع پایانبندی در فیلمها و سریالها را میتوان با معرفی یکی از انواع «سوگیریهای شناختی» با عنوان «تمرکز بر آخرین اطلاعات» (Recency Bias) توصیف کرد. فیلمسازان میتوانند از این خطای شناختی به نفع خود و اثرشان استفاده کنند. چرا که مغز انسان برای نتیجهگیری درباره کیفیت یک شخصیت، رویداد یا محصول هنری و تجاری تا حد زیادی تحت تاثیر آخرین تصویر و حرف و تحلیل دریافتی قرار میگیرد. مخاطب اگر پایان بندی یک سریال را دوست داشته باشد درباره کلیت آن قضاوت مثبتی دارد و اگر انتهای یک سریال را نپسندد با خاطرهای بد با اثر خداحافظی میکند.
«افعی تهران» جزو معدود سریالهایی است که با یک پایان حساب شده توانست رضایت نسبی مخاطب را جلب کند. بسیاری از مخاطبان از همان قسمت اول حدس زده بودند که آرمان بیانی (با بازی پیمان معادی) قاتل زنجیرهای یا افعی تهران است و همه قتلها را خودش به تنهایی انجام داده است. برای این عده شیوه افشای این راز هولناک اهمیت داشت. آنها منتظر بودند ببینند دست آرمان را چه کسی رو خواهد کرد. او چگونه رسوا میشود و پس از این رسوایی چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد. خوشبختانه روایت «افعی تهران» این سوالات را بیجواب نگذاشت. قسمت انتهایی سریال از طرفی با کلیت درام تناسب و همخوانی داشت و از طرف دیگر حاوی نکات غافلگیرکننده بود.
قاتل همان کسی بود که از قسمت نخست با او آشنا شده بودیم و مختصات روحی و رفتاریاش را میشناختیم. اگر فردی جدید و گمنام به عنوان قاتل معرفی میشد، در مرحله برداشت پایانی همه کاشتهها و داشتههای فیلمنامهنویس در طول 14 قسمت بیثمر میماند. غافلگیری اصلی سریال در لحظهای رخ داد که تراپیست راز قتلها را گشود. سکانسی که او جملاتش را بر روی کاغذ مینویسد، به خاطر حس ترس و وحشتی که به مخاطب القا میکند جذاب و دوستداشتنی از آب درآمده و حضور منطقی در بافت درام دارد. جایی که مژگان جمله کلیدی را درباره داروی کشنده مادر آرمان میگوید و ضربه نهایی را به او میزند، دوربین نوشته و چهره بهتزده سحر دولتشاهی را قاب میگیرد. در این لحظه موسیقی ترسناک اوج میگیرد و هیجان این سکانس کلیدی چندین برابر میشود. رفتار خانم تراپیست مبنی بر لو ندادن آرمان به پلیس با منطق روایت همخوانی دارد. او به عنوان یک رواندرمانگر سوگند یاد کرده که رازهای بیمارانش را لو ندهد. بنابراین وقتی احتمال میدهد مذاکراتش با آرمان از طریق تلفن همراه شنود شود، به نوشته پناه میبرد.
پایانبندی سریال چند رخداد غافلگیرکننده دیگر را نیز به تصویر کشید. مثلا مخاطب انتظار داشت که رابطه عاطفی آرمان و مژگان به سرانجامی برسد. اما مژگان بستری را مهیا کرد تا آرمان به زندگی قبلیاش بازگردد. دستگیر شدن آرمان به عنوان یک قاتل زنجیرهای دیگر پیشبینی بود که محقق نشد. پلیس راز قتلها را کشف نکرد و تبعا اقدامی هم در جهت دستگیری قاتل انجام نداد. همچنین انتظار داشتیم قاتل متنبه شود و اظهار پشیمانی کند و روزگار تیره و تاری داشته باشد. اما کارگردان مسیر غیرمتعارفی را برگزید و خوشبختی و عاقبت بخیری قاتل را به ما نشان داد. این پایانبندی اعتراض برخی از منتقدان اخلاقگرا را برانگیخت که چرا روایت آرمان را به خاطر جنایتهایش مجازات نکرد؟ در یادداشت دیگری میتوان پاسخ این سوال را تجزیه و تحلیل کرد. مثلا متقابلا میتوان پرسید آیا تماشای این سریال میتواند مخاطبان را تشویق به ارتکاب جرم و جنایت کند یا مخاطبان صرفا به آن به عنوان اثری سرگرمکننده نگاه خواهند کرد؟ ضمن این که ما از زندگی چند روز بعد آرمان مطلع نیستیم و شاید در فصل دوم سریال، شاهد تیرهبختی و فلاکت او باشیم.
«افعی تهران» بر خلاف مضمونی جناییاش، محتوای خشونتآمیزی ندارد و لحنش کام مخاطب را تلخ نمیکند. تنها سکانس خشن فیلم جایی است که در قسمت پایانی، قتل پیرمرد در رختخواب توسط آرمان را میبینیم. دورهمیهای دوستانه و کاری سریال، غالبا حس و حال خوبی را تزریق میکنند و بیانگر یک زندگی پرنشاط هستند. آدمهای سریال وقتی در جشن و مهمانی دور هم جمع میشوند از کنار هم بودن لذت میبرند. کدورتی هم اگر پیش میآید زودگذر است و جدی گرفته نمیشود.
روابط انسانی و عاشقانه سریال هم به تنهایی جذاب هستند و هم توانستهاند، فضای جنایی سریال را تلطیف کنند. کارگردان موفق شده با تمرکز بر موقعیتهای حسی خاص، عواطف مخاطب را تلنگر بزند. آرمان که مثل همه انسانها در انتخاب پدر و مادرش نقشی نداشته، سعی میکند بدشانسیاش در کودکی را با ایجاد روابط درست در میانسالی جبران کند. او مهر و محبتی را که پدر و مادرش از او دریغ کردهاند، خرج فرزندش، بابک میکند. رابطه پدرو پسری این دو نفر آنقدر باشکوه است که هر پدری با تماشایش هوس میکند پسری مثل بابک داشته باشد. آرمان در ابتدا از دست شیطنتهای بابک کلافه میشود؛ ولی به تدریج راه مواجهه با او را یاد میگیرد و به بودنش عادت میکند. رابطه ناتمام آرمان و مژگان و بازگشت او به سمت همسرش الهه (آزاده صمدی) را هم در همین راستا میتوان ارزیابی کرد.
جذابیت عاطفی این صحنهها در کنار کارگردانی هوشمندانه سامان مقدم به بازیهای درخشان بازیگران برمیگردد. بازی ماهور نعمتی، بازیگر نقش بابک به عنوان کودکی که بازیگوشی و مظلومیت را توامان دارد زیبا و دلنشین است. او در این سریال دیالوگ زیادی ندارد و با نگاه و سکوت و حرکات موزون حرفش را میزند. بابک ملک زاده، بازیگری که نقش کودکی آرمان را بازی میکند هم اجرای موفقی در سریال دارد.
افعی تهران به عنوان یک سریال انتقادی سراغ بسیاری از نهادها و اصناف و مشاغل میرود و عملکرد آنها در مقاطع مختلف تاریخ را زیر تیغ نقد میبرد. سامان مقدم تلویحا این سوال را مطرح میکند که آیا همه پدرها و مادرها و معلمان به وظیفه خودشان در تربیت کودکان به درستی عمل کردهاند؟ اگر پاسخ این سوال منفی است، پس هنرمندان و نخبگان جامعه حق دارند پروندهای را در این رابطه باز کنند و بپرسند این ناهنجاری رفتاری چرا و چگونه شکل گرفته است.
دایره نقدهای سریال آنقدر وسیع است که حتی همکاران فیلمساز را هم در برمیگیرد. سامان مقدم به پشت صحنه دنیای سینما و فیلمسازی سرک میکشد و نشان میدهد آنجا بعضا چه اتفاقات عجیب و غریبی رخ میدهد. منتقدهای باج بگیر، کوتاه آمدن کارگردان در برابر ممیزی، بازیگران تحمیل شده به پروژه، تهیهکننده بدحساب و بازیگران پرادعا واقعیتهای تلخی هستند که کارگردان در سریال «افعی تهران» به آنها اشاره میکند.