ماجرای چشمچرانی شرم آور ناصرالدینشاه به زنان زیبای هلند از زبان خودش!
دربخشی از روزنامۀ خاطرات ناصرالدینشاه در روز دوشنبه ۲۷ خرداد سال ۱۲۶۸ شمسی (شوال سال ۱۳۰۶ قمری) به حضور شاه در شهر آمستردام هلند پرداخته شدهاست .
ناصرالدین شاه به نوشتن خاطرات روزانۀ خود اهتمامی جدی داشت و این کار را در سفرهای دور و درازش هم ترک نمیکرد. خود او نام یادداشتهایش را «روزنامه» گذاشته بود؛ این روزنامهها جزئیاتی بسیار جالب و خواندنی از کارها و احوالات روزمرۀ شاه و درباریانش را در اختیار ما میگذارند. در اینجا گزیدهای از خاطرات یک روز از سفر سوم شاه به فرنگستان را میخوانید.
سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال ۱۲۶۸ شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای آلمان، هلند و انگلستان شد.
حاکم [آمستردام] آمد عرض کرد اگر میل دارید تلگراف کنم تلمبهچیها [آتشنشانها] حاضر شوند اینجا آب بپاشند تماشا کنید . . . گفتم تلگراف کن، فورا خود حاکم تلگراف زد، نمیدانم این پشت مشتها کجا قایم شده بودند که فورا رسیدند، در غیر این موقع یقین با تلگراف پنج ساعت بعد هم حاضر نمیشوند. . .
بعد سوار کالسکه شده راندیم . . . رسیدیم به کنار دریایی که اینجا لنگرگاه کشتی تجارتی است، دولت هلاند دولت بحری است . . . مراودات تجاری با اغلب از دولتها دارد، در هندالغرب کلونیهای زیاد دارد مثل جاوه، سماتره، برنئو . . . سر راه عملجات غریبی ایستاده بودند، قد کوتاه شبیه ترکمانها و چینیها. . .
با اینها حرف زدیم، مسلمان هستند، خیلی از دیدن ما خوششان آمد که هممذهب خودشان را دیدهند، نماز میخوانند . . . اما لهجۀ غریبی داشتند شکسته میخواندند، پرسیدم بعد از محمد [ص] کی خلیفه است نمیدانستند. . .
رسیدیم درب هتل پیاده شدیم، رفتیم بالا منزل خودمان . . . سر شام صدراعظم به سلامت ما نطق مفصلی کرد . . . خیلی خوش گذشت . . . زن حاکم دست راست ما نشسته بود، پیر است، پنجاه و پنج سال دارد، بد گِل است، پر حرف میزد، تن و بازو و سینه و ساعدش تمام باز بود . . . تعجب است این زنهای فرنگی با وجود پیری تن و بدنشان سرخ و سفید و چاق مثل آدمهای چهارده ساله میمانند، خیلی شبیه بود به خواهرهای تاجالدوله . . .
بعد سوار کالسکه شدیم آمدیم برای کنار آب به جهت آتشبازی . . . پر از جمعیت و چراغان بود، تمام روی این آب را چراغان کرده بودند، چقدر مقبول و خوب، آتشبازی زیادی رنگبهرنگ کردند خیلی تماشا داشت . . .
امشب هم حاکم مست شده بود هم مهماندار، حاکم حرف میزد با ما، میگفت این مردم را که میبینید تمام رعیت من هستند و میخندید . . . آدم با عقل گرم خوشصحبت خوبی است، خیلی عاقل است و مطلبدان، مردهای فرنگی را که این سفر دیدیم تمام دهنهای آنها بو میداد ... از کشتی بیرون آمدیم رفتیم توی کالسکه و آمدیم منزل خوابیدیم.