فساد اخلاقی زن جوان؛ عاقبت دختر فراری در خانههای تیمی!
دختر فراری از خانه با پسر مورد علاقهاش ازدواج کرد اما یک حادثه تلخ کافی بود تا او از پسرش جدا شود و امروز به یک موادفروش حرفهای تبدیل شود.
اکنون که به روزهای گذشته فکر میکنم مدام با خودم میگویم که ای کاش بعد از فوت سامان، غرورم را کنار میگذاشتم و پیش پدر و مادرم برمیگشتم و از آنها کمک میگرفتم تا اینگونه بازیچه دست افراد سودجو قرار نگیرم.
پیش از آنکه گرفتار دام شیطان شوم، خواندن سرگذشتهای دختران و پسران فریبخورده بسیار مرا ناراحت میکرد و در دلم نسبت به آنها احساس ترحم میکردم اما بعداً گرفتار بلایی شدم و فهمیدم همه کسانی که دچار انحراف و اشتباه شدند، ذاتاً بیبندوبار نبودند، بلکه اکثر آنها مثل من بیش از حد به خودشان اطمینان داشتند و اتفاقاً از همین نقطه ضعف بزرگ ضربه خوردند.
شرکت در میهمانی مختلط
۲۷ سال پیش در خانوادهای بسیار مرفه و متاسفانه بسیار کم اعتقاد به مذهب متولد شدم. از همان ابتدا بسیار غرق در ناز و نعمت بودم و هیچ کمبودی از لحاظ مالی را احساس نمیکردم. اما همیشه جای خالی محبت پدرانه را در زندگیام کم داشتم. ماجرا از زمانی شروع شد که به درخواست یکی از همکلاسیهایم در یک میهمانی مختلط شرکت کردم آن موقع بیش از حد بلند پرواز بودم و به عواقب کارهایم فکر نمیکردم.
پدر و مادرم که تا آن موقع هیچ احساس نگرانی در مورد من نداشتند از آن روز به بعد تازه به خودشان آمدند و روابطم با دوستانم را محدود کردند. پدرم بیشتر وقتش را سر کار بود و منم با هزار جور قسم و آیه به بهانه درس خواندن مادرم را راضی می کردم که اجازه بدهد با دوستانم وقت بگذرانم و بیرون از خانه باشم.
سال آخر دبیرستان بودم که در یکی از همین دورهمیهای دوستانه با سامان آشنا شدم. سامان با اینکه یک سال بزرگتر از من بود اما کاملا شخصیت پخته و مردانهای داشت. همیشه بعد از مدرسه چند ساعتی با سامان داخل شهر چرخ میزدیم. چند ماه بعد از گوشه و کنار خبر دوستی من و سامان به گوش پدرم رسید به خاطر همین بیشتر مراقب رفت و آمدم بودند تا دسته گل به آب ندهم.
خواستگاری اجباری
یک روز بدون اینکه به من چیزی گفته باشند با یکی از دوستان پدرم که صاحب شرکت معتبری بود قرار خواستگاری برای پسرش را گذاشته بودند تا به خیال خودشان از شر ندانم کاریهایم خلاص شوند. هرگز فراموش نمیکنم که پدرم چطور مرا در خانه حبس کرد و تا شب خواستگاری هر چقدر داد زدم و گریه کردم دلش به رحم نیامد. مادرم هم که طاقت گریهها و بیتابیهایم را نداشت، پشت در اتاق نشسته بود و با حرفها و نصیحتهای مادرانهاش سعی میکرد که آرامم کند.
بالاخره زنگ در به صدا درآمد و میهمانها یکی یکی وارد پذیرایی شدند از همان لحظه اول با دیدن خواستگارم جا خوردم. خانواده خوبی به نظر میرسیدند ولی پسرشان بیشتر شبیه مردای پا به سن گذاشته بود و هیچ تناسبی از لحاظ سنی با هم نداشتیم. در تمام آن چند ساعت بغض کرده بودم و نگاهم قفل صفحه گوشی بود و منتظر پیامی از سامان بودم. پدر و مادرم آن شب به خیال خودشان نقشهها برای عروسی تک دخترشان میکشیدند اما خبر نداشتند که من و سامان حاضر نیستیم به همین راحتی همدیگر را از دست بدهیم. آن شب دوباره با پدرم بحثم شد چون به هیچ عنوان حاضر نبود از موضعاش کوتاه بیاید. وقتی داد و فریادها و خط و نشان کشیدنهای پدرم تمام شد، منتظر ماندم تا زمان مناسب از راه برسد.
نیمههای شب بود که با چند دست لباس و شناسنامه و مقداری پول و طلا خانه پدریام را برای همیشه ترک کردم. احساس میکردم با فرار کردن میتوانم از زندانی که پدرم برایم ساخته بود، برای همیشه خلاص بشوم. اما افسوس بازی روزگار تلخ تر از آن چیزی بود که فکرش را میکردم.
آن روزها تنها حامی و رفیقم، سامان شده بود چند هفته ای بود که از خانه فرار کرده بودم. در تمام این مدت در یکی از ویلاهای پدر سامان مخفی شده بودم و پدر و مادرم بیخبر از جا و مکانم بودند. سامان مدام اصرار میکرد که هر چه زودتر عقد کنیم و برای همین یک روز با مادرم تماس گرفت و همه ماجرا را برایش تعریف کرد. مادرم التماس میکرد که به خانه برگردم اما من باید بین سامان و پدرم یکی را انتخاب میکردم. مصمم آدرس محضر را برایش فرستادم و با حضور خانوادهایمان عقد مختصری برگزار شد. پدر و مادر سامان هم با ازدواجمان مخالفت میکردند اما سامان مثل خودم خوب بلد بود، حرفش را به کرسی بنشاند. سامان هیچ منبع درآمدی نداشت و پول تو جیبیاش را از پدرش میگرفت، بعدها داخل شرکت پدرش مشغول به کار شد و پدرش هم وقتی اراده و پشتکار سامان را دید یکی از خانههای تازه ساختش را در اختیارمان گذاشت تا درگیر پرداخت اجاره و مستاجری نباشیم با تمام مشکلات و مخالفتهای خانوادههای مان، زندگی را با عشق شروع کردیم.
سالها گذشت و سامان مدیرعامل شرکت پدرش شده بود. همه چیز داشت خوب پیش میرفت که آن اتفاق شوم ریشه درخت خوشبختیمان را خشکاند.
مرگ عشق بعد از ازدواج
پسرم ۶ ساله بود که سامان در اثر سانحه تصادف از دنیا رفت. بعد از برگزاری مراسم سالگرد سامان، پدرشوهرم حضانت سهیل را گرفت به هر دری زدم اما انگار همه راهها به رویم بسته شده بودند. شب و روزم به گریه میگذشت و بیتاب همسر و فرزندم بودم.
بعد از دور شدن سهیل، تازه متوجه شدم که چه ظلم بزرگی در حق پدر و مادرم کردم و چقدر با رفتار بچهگانهام عذابشان دادم. با بیفکری همه پلهای پشت سرم را خراب کرده بودم و روی برگشتن به خانه پدریام را نداشتم ، به خاطر همین با ته مانده حسابم، خانهای را رهن کردم.
از صبح تا شب کارم شده بود به آگهیهای کاریابی زنگ زدن که بالاخره تو یه سالن زیبایی با حقوق ناچیز مشغول به کار شدم با یادآوری گذشته و جای خالی پسرم افسردگیام شدیدتر شده بود. یک روز صاحب سالن کنارم نشست و از حال و روزم گلایه کرد و گفت: با این سر و شکل بهم ریخته و چهره پریشان از این به بعد نمیتوانم آنجا کار کنم.
اعتیاد در سالن زیبایی
برای بهتر شدن افسردگیام پیشنهاد کرد، قرصی را مصرف کنم به اصرار یه ورق از قرصها را بهم داد و با اکراه قرصها را گرفتم و به خانه برگشتم. چند روز بعد از مصرف کردنش کاملا شاداب و پر انرژی شده بودم به طوری که همه دوستانم متوجه تغییراتم شده بودند. یک ماه بعد تازه متوجه شدم که این قرصها روانگردان بودند و به شکل فجیعی به آنها اعتیاد پیدا کرده بودم. روزی که قرصهایم تمام میشد، عصبی و بیقرار میشدم و مثل مرده متحرک توان هیچ کاری را نداشتم. صاحب سالن هم که اوایل قرصها را بدون دریافت پول بهم میداد اما بعدها پول قرصها را سر ماه از حقوقم کم میکرد با مصرف قرص و شیشه، عصبی و کمطاقت شده بودم و کابوسهای شبانه لحظهای راحتم نمیگذاشت.
بازداشت در خانه تیمی
۴ سال گذشت و در این مدت به یک فروشنده حرفهای تبدیل شده بودم در خانه تیمی تن فروشی هم می کردم. دیگر کمتر به پسرم فکر میکردم و در کل همه هوش و حواسم درگیر فروش قرص و شیشه شده بود تا اینکه چند روز پیش پدرم به همراه پلیس در یکی از خانههای تیمی دستگیرم کردند وبه بازداشتگاه منتقل شدم.
اکنون که به روزهای گذشته فکر میکنم مدام با خودم میگویم که ای کاش بعد از فوت سامان، غرورم را کنار میگذاشتم و پیش پدر و مادرم برمیگشتم و از آنها کمک میگرفتم تا اینگونه بازیچه دست افراد سودجو قرار نگیرم.
نظر کارشناسی
آمینـه آژ کارشناس ارشد رواشناسی و مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری ۱۷ رشت در خصوص این پرونده گفت: خانواده یکی از مهمترین عواملی است که میتواند بیشترین نقش را در جلوگیری از بروز انحرافات و جرایم اجتماعی ایفا نماید، همان طوری که میتواند عامل مؤثری در انجام رفتارهای انحرافی باشد. بنابراین اگر محیط خانواده در دوران کودکی فرد، سالم، مناسب و بسامانی باشد، احتمال مصونیت این فرد از انجام رفتارهای انحرافی و نابهنجار بسیار فراوان است در واقع خانواده در جهت دهی باورها، ارزشها و نمادهای مورد قبول یک جامعه نقش بسزایی دارد.
والدین با برخوردها، حرکات و سکنات خود پایههای فضائل یا رذائل را در نهاد فرزندانشان پایهگذاری میکنند. بنابراین انحرافاتی همچون اعتیاد در کمین فرزندانی است که کمبود محبت را تجربه میکنند.
اعتیاد علاوه بر عوارض جسمی، عوارض روانی نیز دارد. عصبی بودن، پرخاشگری، احساس تنهایی و بدبختی، بیقراری، اختلال در خواب و بسیاری از اختلالات روانی دیگر از عوارض اعتیاد به شمار میآید.