سرزده به خانه رفتم، صحنهای زشت از شوهرم و همکارش دیدم!
من به ارتباط خیابانی آنها پی بردم اما فقط سکوت کردم تا آبروی خانوادگی مان حفظ شود هنوز چند ماه از این ماجرا نگذشته بود که ...
به نقل از رکنا، سرهنگ حمیدرضا علایی ضمن هشدار به خانوادهها گفت: زن ۲۲ ساله که پس از سه روز تلاش، همسرش را در بازداشتگاه کلانتری یافته بود درحالی که بیان میکرد برخی از رازهای زندگی را نمیشود افشا کرد و این رازها همچنان در سینه انسان پنهان میماند درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد مطرح کرد.
این زن گفت: چهار سال قبل زمانی که تحصیلات مقطع دبیرستان را به پایان رسانده بودم طی یک خواستگاری سنتی با «مسعود» ازدواج کردم و خیلی زود به او علاقهمند شدم اما در این میان آرام آرام دخالتهای خواهر و مادر شوهرم به زندگی ما سرک کشید تا جایی که آنها حتی در انتخاب رنگ لوازم خریدهای ما نیز دخالت میکردند متاسفانه مسعود هم فردی دهنبین بود و بدون تحقیق درباره درستی یا نادرستی یک مطلب هر آن چه را اطرافیانش میگفتند قبول میکرد.
در دوران نامزدی قرار گذاشتیم تا مستقل زندگی کنیم به همین دلیل همسرم روی کمکهای مالی پدرش حساب کرده بود اما زمانی که تاریخ جشن عروسی مشخص شد تازه فهمیدم خانواده او نه تنها از کمکهای مالی سرباز زدهاند بلکه مادر شوهرم اصرار داشت در طبقه پایین منزل آنها زندگی کنیم از سوی دیگر مسعود با پدرش مشکل داشت و من میدانستم زندگی در کنار آنها موجب شکستن حرمتها خواهد شد و تلاش میکردم تا منزل مستقلی اجاره کنیم این درحالی بود که خواهر و شوهر خواهر همسرم در جمع خانوادگی چشم در چشم من میدوختند و میگفتند، «عروس غلط میکند برای شوهرش تصمیم بگیرد!»
این گونه بود که اختلافات ما از همان ابتدای زندگی شکل گرفت حتی وقتی برای خرید لوازم زندگی بیرون میرفتیم بارها اشکم را درمیآوردند و در نهایت نیز آن لوازم را نمیخریدند.
خلاصه مجلس عروسی ما در شرایطی برگزار شد که مادرشوهرم ادعا میکرد در برابر مخارجشان هیچ سودی از برگزاری جشن عروسی نبردند درحالی که همسرم همه پولها و حتی شادباشها را در همان شب به مادرش داد و روز بعد زندگی مشترک ما بدون داشتن مخارج روزانه آغاز شد.
با آنکه خانواده همسرم هنگام ازدواج دیگر فرزندانشان به آنها خودرو کادو داده بودند اما من همسرم را نصیحت میکردم که هیچ وقت به پدر و مادرش بیاحترامی نکند چرا که نارضایتی پدر و مادر از فرزند زندگیاش را به آتش میکشد در این شرایط بود که من به عنوان مربی در یکی از مراکز آموزشی مشغول کار شدم اما همسرم که در یک شرکت خدماتی کار میکرد بیشتر اوقاتش را به تماشای فیلمهای خارجی مینشست تا این که او به بهانه خراب شدن رایانهاش، یک دستگاه گوشی هوشمند خرید از آن به بعد دیگر توجهی به من نداشت تا این که روزی فرزند کوچکم را به خانه مادرم برده بودم که مسعود با ارسال پیامها و تماسهای متعدد اصرار میکرد در خانه مادرم بمانم تا او به دنبالم بیاید این موضوع ظن مرا برانگیخت و به همین دلیل پس از تماس با همسایهام به طور ناگهانی وارد خانه شدم و با دیدن صحنهای زشت خشکم زد.
ماجرا از این قرار بود که دختری که در خانه بود از همکاران همسرم است. من به ارتباط خیابانی آنها پی بردم اما فقط سکوت کردم تا آبروی خانوادگیمان حفظ شود هنوز چند ماه از این ماجرا نگذشته بود که چند روز قبل همسرم از خانه بیرون رفت و دیگر بازنگشت از شدت نگرانی همهجا را زیرپا گذاشتم ولی اثری از او نبود تا این که سه روز بعد او را در کلانتری پیدا کردیم مشخص شد مسعود پیامکهای واهی و دروغین استخدام در یکی از بیمارستانهای مشهد را در فضای مجازی منتشر کرده که ماموران حراست متوجه شدهاند و در یک قرار صوری او را دستگیر کردهاند حالا هم ...
شایان ذکر است، تحقیقات بیشتر درباره اتهام مسعود و همچنین معرفی همسر وی به مرکز مشاوره با صدور دستوری از سوی سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) ادامه دارد