فرار تکدختر مرد ثروتمند از خانه همه را شوکه کرد!
دختر ثروتمند که همه حسرت زندگی او را داشتند در اتفاقی عجیب از خانه فرار کرد تا به رویاهایش برسد.
سارا خود را روی صندلی جابه جا کرد و گفت نمیدانم شاید فرار از خانه برای دختری که همه امکانات رفاهی در زندگیاش داشته، دختری که همه دوستش دارند، دختری که هیچگونه محبتی رو پدر و مادرش و اطرافیانش ازش دریغ نکردند، به نظر مسخره بیاد.
شاید از نظر دیگران خوشی زده بود زیر دلم و قدردان نبودم. اما این دختر تک فرزند خانواده همیشه یک غمی در دلش سنگینی میکرد. اینکه هیچکسی باورش نمیکرد، همه فکر میکردند با اینکه ۱۷ ساله است اما هنوز یک دختر کوچولو و لوس است که نیاز دارد که مدام ازاو مراقبت شود تا مبادا اتفاقی برایش بیفتد.
این صحبتها را سارا وقتی که در مرکز مشاوره آرامش پلیس شرق تهران روبروی کارشناس مشاوره نشسته بود مطرح کرد.
سارا گفت: بعد از چند سال با نذر و نیاز به دنیا آمدم، دختری که در محبت و امکانات غرق بود و همه حسرت زندگیش را داشتند. زیباترین، مودبترین و قدردانترین دختر در فامیل بودم. شاید این انتظارات باعث شده بود من هم از خودم انتظاراتی غیر از این نداشته باشم. من حق اعتراض نداشتم و شاید دلیل یا بهانهای برای اعتراض کردن نداشتم. در واقع به خاطر دیگران نقاب به چهره زده بودم و از این همه انتظار که باید بهترین باشم خسته بودم. من خود واقعیام را لمس میکردم دختری بودم که دوست داشتم هم درس بخوانم، هم کار کنم و مستقل باشم. احتیاجی به پول در آوردن نداشتم اما حس استقلال داشتن را دوست داشتم، دلم میخواست آیندهام را آنطور که دوست دارم بسازم نه با نظر دیگران.
دوست داشتم خودم برای اهدافم بجنگم حتی شکست را تجربه کنم تا خود ساخته شوم و همیشه فکر میکردم که تنها در این شرایط است که از خودم راضی خواهم بود. برخلاف نظر خانوادهام که دوست داشتند پزشک شوم مطمئن بودم من در دنیای تجارت و بازرگانی موفق میشوم. دلم میخواست هدفم را از سن نوجوانی دنبال کنم. بارها در مورد افکار و اهدافم با پدرم و مادرم صحبت میکردم پدرم درک میکرد اما مادرم همیشه میگفت تو نمیتوانی، تو نمیتوانی به تنهایی از پس مسائل و مشکلات خود بر بیایی اما من بالی و قوت قلبی میخواستم برای پریدن. پدر ترس از نگرانیهای مادر و مادر ترس از نتوانستن من، مرا همراهی نکردند. تصمیم را قاطعانه گرفتم و تمام امکانات، انتظارات و حتی عزیزانم را رها کردم و از خانه بیرون زدم و فقط برای پدرم نوشتم بابای نازنینم، مرد قدرتمند زندگیم نگران من نباشید و به من اعتماد کنید تا به آرامش درونی برسم. تردید داشتم اما با خودم عهد بسته بودم که به اهدافم برسم و همین باعث دلگرمی من میشد و جرات پیدا میکردم. به همین خاطر گشتم تا جایی برای ماندن پیدا کنم و توانستم در عرض چند ساعت پانسیون پیدا کنم و از فردای آن روز دنبال کار گشتم و با جستجوی آگهیهای تبلیغاتی و مهارتی که در زبان انگلیسی داشتم، توانستم در آموزشگاه زبان کار پیدا کنم اما به دلیل نداشتن مدارک نپذیرفتند. نا امید نشدم در مدت ۳، ۴ روز توانستم به دلیل روابط عمومی خوبم، در یک شرکت بازرگانی معتبر کار پیدا کنم اما قول دادم که مدارکم را ارائه بدهم. با اینکه دلتنگ پدر و مادرم و نگران حال آنها بودم اما حس عجیبی داشتم که قابل وصف نبود.
۱۰ روز گذشت و به خاطر اینکه کسی شک نکند باید مدارکم را به محل کار ارائه میدادم علاوه بر این پروندهام را نیز برای ثبتنام در مدرسه نیاز داشتم. به همین خاطر با پدرم تماس گرفتم که هم آنها را از نگرانی در بیاورم و هم مدارکم را تحویل بگیرم. پدرم وقتی صدای مرا شنید به گریه افتاد و فقط به من گفت سارا مادرت از غصهی دوری تو چند روزی است که در بیمارستان بستری است و اصلا در شرایط خوبی نیست و خواهش کرد که برگردم. به او گفتم من حالم خوب است لطفا صبور باشید تا خودم برگردم اما نپذیرفت. من به ناچار مثل همیشه به خاطر مادرم برگشتم اما دوباره مصلحت و تدبیر دیگران بر احساس و افکار و اهداف من چیره شد. دوباره شدم همان سارای غمگین و فقط چند روز از زندگی را آنطور که خودم دوست داشتم زندگی کردم. مادرم هیچوقت در جلسه مشاوره حاضر نشد چون به گفته او و پدرش، معتقد است بهتر از دیگران صلاح زندگی خود و فرزندش را میداند.
نظر کارشناس
کارشناس مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی ویژه شرق استان تهران در این خصوص بیان داشت: اینکه فرد برای رسیدن به اهدافش عجول بوده و عطشی که در وجودش شعله ور بوده نیاز به حمایت و هدایت از طرف والدین داشته است، نیاز به بحث و تحلیل دارد. اما همانطور که از گفته های این دختر نوجوان برداشت می شود. پدر یا مادر کنترل گر فرزندان خود را محدود می کنند. آنها جلوی استقلال فرزند خود را می گیرند و فضای لازم برای تصمیم گیری و رشد استقلال را به او نمی دهند. این والدین نگران فرزندان خود هستند ، در تمامی کارها و تصمیمات آنها دخالت کرده و فرزند را در راستای تحقق اهداف خود سوق می دهند. پدر یا مادر کنترلگر خودشان از اختلالاتی چون وابستگی، ترس از دست دادن، کمالگرایی و سایر اختلالات خلقی و روانی رنج می برند ودرگیر آنها هستند و این والدین مشکل خود را نمی پذیرند و تنها مشکلات یا خلاء های خود را سر فرزند خود پیاد می کنند و ممکن است از وابستگی شدید یا ترس از دست دادن فرزند خود دائم بخواهند از او محافظت کنند. والدین کنترلگر نمی دانند که چه آسیب بزرگی به شخصیت و آینده ی فرزند وارد می کنند و انگیزه آنها را برای خودکشی، فرار، اعتیاد، رفتارهای پرخطر و ... دوچندان می کنند. متاسفانه این انتخاب ها از سوی فرزندان بدون آگاهی نیست. یعنی فرد کاملا به عواقب آن آگاه است اما برای ابراز مخالفت خود تمایل به این کارها دارد.