داستان دلدادگی و شیدایی فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان چه بود؟
روایت پوران فرخزاد و کاوه گلستان از رابطه فروغ فرخزاد و ایراهیم گلستان ملقب به شاهی را در این مطلب بخوانید.
اسنادی منتشر شد که در آن به یکی از نامههای عاشقانه فروغ فرخزاد (شاعر و هنرمند معاصر) خطاب به ابراهیم گلستان (ملقب به شاهی، نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی) اشاره شده بود. یکی از چندین نامه منتشر نشده فروغ به گلستان که قرار است بزودی در قالب کتابی با نام “فروغ فرخزاد؛ زندگینامه ادبی و نامههای چاپ نشده” منتشر شود.
بنظر میرسد انتشار این نامهها بتواند اندکی به درک حال و هوای این رابطه بویژه از زاویه دید فروغ کمک کند. رابطهای عمیق، عجیب و البته سرشار از غم و سرخوردگی که به گفته نزدیکان دوطرف، زندگی فروغ و گلستان را برای همیشه تحت تاثیر قرار داد.
ماهیت رابطه فروغ و گلستان چگونه بود؟
پوران فرخزاد -خواهر بزرگتر فروغ- در جایی درباره ویژگیهای رابطه این دو گفته بود:
“گمانم با معرفی اخوان ثالث بود که فروغ در “گلستان فیلم” مشغول به کار شد. یک روز فروغ با التهاب و هیجان خاصی به من گفت: با مردی آشنا شدم که خیلی جالب است . اثر فوقالعادهای روی من گذاشته. محکم و با نفوذ است. بسیار جدی است. اصلا غیر از مردهایی که تا حال شناخته بودم. برای اولین باریست که از کسی احساس ترس میکنم. از او حساب میبرم. او خیلی محکم است. و این مرد که بعدها شناختم کسی نبود غیر از ابراهیم گلستان. وقتی گلستان در زندگی فروغ جدی شد، او هر روز آرامتر، تو دارتر و ساکتتر میشد. بعد از اینکه ابراهیم گلستان در نزدیکی استودیو گلستان خانهای برای فروغ ساخت من که تقریبا هر روز ناهار با فروغ بودم دیگر کمتر او را میدیدم. گلستان هر روز برای فروغ مسئلهای جدیتر و عمیقتر میشد. فروغ با همهی قلبش عاشق گلستان شده بود و برای فروغ گویی جز گلستان هیچچیز وجود نداشت. این عشق فروغ را از سرگردانیها نجات داده بود. بسیار آرام و ساکت شده بود. از دوستان قدیمیاش کاملا کناره گرفت و هر وقت در تهران بود تمام ساعاتش را در استودیو گلستان سپری میکرد. فروغ برای تهیه فیلمها زیاد به مسافرت میرفت. یادم هست چندی قبل از فاجعه مرگش با گلستان، سفری به شمال رفتند که در راه اتومبیلشان تصادف کرد و گلستان زخمی شد وقتی به تهران بازگشتند فروغ با نگرانی و از ته قلبش با جوش و خروش خالصانهای گفت: میدونی پوران اگر خدایی نکرده در این تصادف گلستان میمرد من حتی یک لحظه هم پس از او زندگی را تحمل نمیکردم و خودم را میکشتم.
پوران فرخزاد در جایی دیگر و در تشریح بیشتر روزهای سخت خواهرش در آن دوران تصریح کرد:
” فروغ از عشق به گلستان تلخیهای زیادی متحمل شد، او هرگز دوست نداشت جای خانم گلستان را بگیرد، از این رو همراه در مواجهه با پیشنهاد ازدواج دست رد به سینه گلستان میزد. من خود چند بار شاهد بودم گلستان فروغ را تا در محضر برای عقد برد اما خواهرم فروغ در لحظههای آخر بشدت از این تصمیم منصرف میشد و گلستان را که تا حد مرگ میپرستید سخت میرنجاند.
اگر چه خانم گلستان با آنکه بسیار با تدبیر و مهربان بوده و حضور فروغ را در زندگی همسرش کاملا پذیرفته بود اما بارها و بارها بشدت باعث رنجاندن فروغ گشته بود. و فروغ همواره از این عشق و شوریدگی سرخورده و متاسف بود. دختر گلستان در آزار و اذیت فروغ از هیچکاری دریغ نمیکرد فروغ دختر و پسر گلستان را میپرستید. یک روز به من گفت : ” خواهر من آنها را میپرستم اما این دختر از من بشدت متنفر است ” پسر گلستان رابطهی صمیمانهای با فروغ داشت حتی وقتی کاوه در لندن بسر میبرد نیز همواره با فروغ مکاتبه میکرد، میان آنها حسن تفاهم کاملی بر خوردار بود.
یک روز بخوبی به یاد دارم برای دیدن فروغ رفتم به استودیو گلستان، گلستان آنروزها در سفر اروپاییش بود. فروغ را بشدت ناراحت و گریان دیدم. چشمانش سرخ و ورم کرده بود. در مقابل اصرار و ناراحتیهایم گفت داشتم در کشوی گلستان به دنبال چیزی میگشتم که چند تا کاغذ به دست خط او دیدم. نامههایی بود که در سفر قبلی خطاب به زنش نوشته بود. در این نامهها به زنش نوشته است که آنچه در زندگی تنها برایش مهم است تنها اوست، مرا برای سرگرمی و تفنن میخواهد، که من هرگز در زندگیاش مهم نبودهام، و در نامههایش به زنش این اطمینان را میدهد که: ” که این زن برای من کوچکترین ارزشی ندارد. ”وجود من برای او هیچ هست هر چه هست تنها تویی که زن من و مادر فرزندانم هستی .) فروغ میگفت و با شدت میگریست. بعد گفت: به محض اینکه گلستان برگردد برای همیشه از او جدا خواهد شد.
البته وقتی گلستان برگشت نه تنها از او جدا نشد بلکه رابطه عمیقتری بین آنها بوجود آمد بیشک گلستان برای نوشتن آنچیزها دلایل قابل قبولی برای فروغ آورده بود. فروغ با گلستان ماند تا یک بار بر سر عشق گلستان و ناراحتیهای تلخی که این مرد همواره برایش فراهم میآورد دست به خودکشی بزند. یک جعبه قرص گاردنال را یک جا بلعید، حوالی غروب کلفتش متوجه این مسئله میشه و او را به بیمارستان البرز میبرند. و قتی من خودم را به بیمارستان میرسانم فروغ بیهوش بود. پس از آن هرچه کردم او چرا قصد چنین کاری داشت؟ هرگز یک کلمه در این رابطه با من حرف نزد، اما کلفتش گفت: آنروز گلستان به منزل فروغ آمده بود و بشدت با یکدیگر به دعوا و مجادله پرداخته بودن و پس از آن بود که فروغ قرصها را خورد… “
اگرچه توضیحات پوران فرخزاد در تشریح این رابطه کاملا گویا و شفاف است، اما نوشتههای کاوه گلستان درباره رابطه پدرش با فروغ نیز جای تامل دارد. کاوه که بواسطه حس سمپاتی با پدرش، توانسته بود حضور فروغ را در زندگی ابراهیم گلستان درک و هضم کند، ابتدا در توصیف فروغ مینویسد:
“ده، دوازده سالم بود که فروغ در خانه ما رفت و آمد داشت… برای من خیلی جالب بود. فروغ، خانم جوانی بود که یک ماشین آلفارومئوی ژیگولی آبی آسمانی داشت و سقفش را بر میداشت… این برای من تصویر یک انسان آزاد و رها بود… هر وقت فرصت میکرد، من را سوار ماشین میکرد و میبرد شمیران میگرداند… آن لحظاتی که در ماشیناش بودم برایم لحظات تعیینکنندهای بود. روی من خیلی اثر میگذاشت… نمیدانم چرا ولی احساس آزادی میکردم… امواجی که از او میآمد، امواج یک آدم آزاده بود…”
وی در ادامه درباره شرایط روحی پدرش پس از مرگ فروغ مینویسد:
”رابطه پدرم با فروغ یک رابطه باز بود. چیزی نبود که در خانواده ما به عنوان یک رابطه مجهول و یا مخفی به آن نگاه شود. وقتی که فروغ مرد همه چیز عوض شد… پدرم به یک حالت عجیبی گرفتار شده بود و فضای خیلی سنگینی در خانه ما حکم فرما بود… برای من و مادرم خیلی سخت بود که بتوانیم فشار غم پدر را تحمل کنیم… او آدمی شده بود که نمیشد باهاش حرف زد، نمیشد باهاش ارتباط برقرار کرد… توی خانه حضور داشت ولی انگار در این دنیا نبود… من یادم میآید از پنجره اتاقم بیرون را نگاه میکردم… پایین حیاط درختهای کاجی بود که پدرم کاشته بود… هر دفعه که بیرون را نگاه میکردم پدرم را میدیدم که مثل آدمهای در خواب، لای این کاجها ایستاده بود و داشت آنها را بو میکرد… امواج غم دور و برش خیلی شدید بود…
اگر عشق چیزیه که با مرگ، روی آدم چنین اثری میگذاره، پس اصلاً عشق به چه درد میخوره؟… اشکال طبیعتاً از فروغ نبود؛ اشکال از پدرم بود که خودش را تا این حد به او وابسته کرده بود… جوری که با قطع این وابستگی، پدرم هم زندگیاش قطع شد… با این که پدرم بعد از مرگ فروغ، تولیدات بسیار با ارزشی داشت، اما من دیگر به عنوان یک «انسان زنده» به او فکر نکردم … تا آنجا که به من مربوطه، پدرم هم با مرگ فروغ مرد …”
ابراهیم گلستان روز سه شنبه ۲۲ اوت ۲۰۲۳ در منزل مسکونیاش در بریتانیا و در کنار خانوادهاش درگذشت.