بررسی قسمت سوم سریال در انتهای شب؛ میخواستم زنش باشم نه مادرش!
قسمت سوم سریال در انتهای شب دیروز جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ منتشر شد و مانند قسمتهای قبلی نکات جالبی داشت که مرور میکنیم. پیشنهاد میشود خود سریال را حتما ببینید.
وقت صبح- آنچه در سومین قسمت از در انتهای شب می گذرد زندگی پش از طلاق ماهرخ و همسرش است.
ماهرخ تا نیمه شب در خیابانها پرسه می زند دیرهنگام وارد خانه پدری اش می شود که با استقبال خوب خواهر و کتک خوردن از پدرش مواجه می شود.
او در مکالمه با پدرش می گوید: نه معتاد بود نه خیانت می کرد نه کتک می زد فقط من می خواستم زنش باشم نه مادرش.
پدر ماهرخ نیمه شب به دیدن بهنام می رود و یک سیلی به گوشش می زند، و می گوید چون دخترم را بخاطر تو کتک زدم باید این سیلی را به تو می زدم.
زنی که آن طور عاشقت بود ببین چه به روزش آوردی که اینجور مخفیانه طلاق گرفت و رفت.
استیصال و تنهایی بهنام پایان این سکانس است که کات می خورد به چند ماه بعد.
بهنام کارشناس زوائد شهری است و در طرح نوسازی بافت قدیمی شهربا مشکلات کاری جدید رو به رو می شود.
پسرش در خانه سالمندان نمایه هایی از بیش فعالی را نشان می دهد نمی تواند یک جا آروم بایستد.
دارا به رقص پدرش با مادر که بستری است نگاه می کند و بلند می شود و برای او میر قصد.
او آلزایمر دارد و به نوه خودش می گوید بهنام! مادر در گیجی و بی حافظی گیه آلزایمر رنج می برد و فقط در گدشته دور سیر می کند. آغوش مادربزرگ جایی است که دارا آرام میگیرد.
چالش دارا
دارا این هفته پیش مادرش می رود و قبل از رفتن به پدرش می گوید دوستت ندارم چون او داخل خانه نمی رود.
او به مادرش هم می گوید از تو بدم می آید و گریه می کند.
بهنام به خانه بدون دارا برمی گردد و تنهاست، جمع کردن عکس عروسی از روی میز جلو آینه نمادی از شکست بهنام در زندگی است.
ماهرخ برای بهنام حلیم می آورد و می گوید دارا این خواسته را داشته است. ماهرخ به یاد گذشته او را استاد صدا می زند. ماهرخ وارد خانه می شود و نگاهی سرشار ار معنی به آشفتگی زندگی بهنام می اندازد.
ماهرخ از بهنام خواهش می کند دیگر دارا را به سالمندان نبرد چون ذهنش درگیر و نا آرام است.
وقت خروج زن همسایه رو به رو برای بهنام غذا و گل گاو زبان می آورد و برای اولین بار با ممادر دارا آشنا می شود. ماهرخ با کوهی از سوال دوباره به داخل خانه برمی گردد.
زن همسایه برمی گردد و سوییچ ماشینش را از بهنام می گیرد! و به شک ماهرخ در باره رابطه بین بهنام و ثریا دامن می زند.
مدتی بحث گذشته و زندگی از دست رفته شان را ادامه می دهند تا دوست بهنام از راه می رسد و به آنها طعنه می زند که چرا بعد از طلاق باز پیش هم هستند.
دارا با مادر خاله و پدربزرگش بازیهای جنگی میکند و تمام زندگیاش درگیر فیلم و هنرپیشههاست و پدربزرگش هم با او همراهی میکند تا کمی حالش بعد از دیدن مادربزرگش در سالمندان بهتر شود.