این دختر ایرانی چند هفته مردم را سرکار گذاشت!
روز گذشته قسمت آخر سریال سقوط منتشر شد. داستان سقوط درباره یک درام عاشقانه کردی بود و بخشهایی از این سریال در شهر سقز در استان کردستان ایران و بخشهایی در اطراف آنتالیای ترکیه فیلمبرداری شد.
روز گذشته قسمت آخر سریال سقوط منتشر شد. داستان سقوط درباره یک درام عاشقانه کردی بود و بخشهایی از این سریال در شهر سقز در استان کردستان ایران و بخشهایی در اطراف آنتالیای ترکیه فیلمبرداری شد. گفته میشود که محمدحسین مهدویان و سجاد پهلوانزاده به گونه مشترک، کارگردانی این اثر را بر عهده داشتند! سریال سقوط یک داستان عاشقانه را بر بستر یک رخداد سیاسی و جاسوسی روایت کرد. سرگردی در کردستان به همراهی دستیارش ماموریت داشت تا دختری را که دل در گروی عشق همکلاسیاش داشت از اسارت داعشیها نجات دهد! پیوند عاشقانه آیسان و ژاکان در عبور از روزهای سخت آغازین زندگی مشترکشان، جانی دوباره میخواست و آنها برای آبیاری درخت عشقشان راهی ماه عسل شدند… سفری که پایانش تاریکی بود.
بیوگرافی آیسان را اینجا بخوانید.
در این سریال با موقعیتهای نفسگیر زیادی روبهرو شدیم؛ موقعیتهایی که ممکن بود مسیر داستان را به سمتوسوی دیگری هدایت کنند اما هربار دست کارگردان از غیب وارد میشد و بدون تکیه بر منطق روایی اثر، سرنوشت شخصیتها را دقیقا مطابق با آنچه تمایل داشت و در خدمت پیشرفت داستان بود تغییر میداد. عجیب است محمدحسین مهدویان به عنوان مشاور پروژه، چطور در این زمینه مشورتی به کارگردان نداده بود؟
برای نمونه در قسمت دوم سریال، زمانی که آیسان با دیاکو تماس میگیرد و به خانهاش برمیگردد، درست جلوِ در خانه، آنهم مقابل همسرش و یکی از ماموران داعش موبایلش زنگ میخورد. وقتی ژاکان متوجه میشود همسرش یک گوشی همراهش دارد، التهاب سریال بسیار بالا میرود و همه منتظر میشوند ببینند آیسان با این موقعیت بحرانی چه میکند. اما درست سر بزنگاه انفجاری رخ میدهد و ژاکان میمیرد و هیچکس از ماجرای موبایل مطلع نمیشود یا در قسمت ششم نیز با اتفاقی روبهرو شدیم که با هیچ منطقی جور در نمیآمد. آیسان دختری لاغر است و ام عبیده، زنی جا افتاده و هیکلدار و طبیعتا وقتی میمیرد وزنش خیلی سنگینتر میشود و جابهجایی آن توسط دختری با آن هیکل ممکن نیست. بعد یک مرتبه میبینیم آیسان ام عبیده را داخل پتو پیچیده و با خودش از پلهها بالا میبرد. حال اینکه چطور ممکن است جنازه به آن سنگینی را از آن همه پله بالا ببرد به کنار، عجیبتر اینکه جنازه روی سطح شیبدار پلهها از لای پتو سر نمیخورد و نمیافتد پایین! آیسان جنازه را از جلوی نگهبان بخش رد میکند. نگهبان از صدای پای آیسان و کشیده شدن جنازه روی زمین بیدار میشود و از اتاقکش بیرون میآید. به طبیعیترین شکل ممکن باید به طرف صدا نگاه کند اما به طرز عجیبی برخلاف جهت صدا به دنبال آن میگردد. نگاه کردن به سمت مخالف آنقدر طولانی میشود که آیسان با خیال راحت جنازه را داخل دستشویی بکشد و بعد تازه به اذن کارگردان، نگهبان مجوز پیدا میکند برگردد به طرف صدا! واقعا نمیشد تمهیدی در نظر گرفت که موقعیت تا این حد کاریکاتوری نباشد؟
مورد دیگر اینکه از ابتدای سریال همه به نحوی به دنبال راه فرارند اما میبینیم که حتی درهای اتاقها هم آهنی هستند و همه چیز درست مثل زندان ساخته شده. ناگهان در قسمت ششم آیسان پنجرهای را باز میکند که هم ابعادش بسیار بزرگ است و هم به بیرون راه دارد. او به راحتی جنازه را از پنجره پرت میکند بیرون و در چند روز آینده هم هیچکس متوجه افتادن جنازه داخل آشغالها نمیشود. اولین سوال اینکه در مرکزی تا این حد حفاظتشده، وجود چنین پنجرهای با این ابعاد آنهم بدون میلههای آهنی چه منطقی دارد؟ حتی اگر اینطور در نظر بگیریم که محیط به طور کلی محافظت شده است و چند نیروی مسلح شبانهروز این پنجره را میپایند، پس چطور ممکن است کسی جنازه به آن بزرگی را نبیند و هیچ واکنشی نشان ندهد؟
یکی از بحرانیترین موقعیتهای این سریال هم به عبور مخفیانه دیاکو از مرز برمیگردد. او برای خودش جایی در زیر وانت شورلت در نظر گرفته و مطمئن است دیده نمیشود. وانت را نگه میدارند. دورتادور آن را میگردند اما چشمشان یک لحظه هم به دیاکو نمیخورد. بعد او درحالیکه آن زیر خوابیده و تسلطی روی اسلحهاش ندارد، سه تیر شلیک میکند که و هر سه نفرشان را در لحظه میکشد؛ حتی یک تیرش هم خطا نمیرود. در ادامه هم وقتی دو نیروی داعشی به او مشکوک میشوند به همین ترتیب میکشد و وقتی در اتاق مدیر مضافه زندانی شدهاند هم بلافاصله بعد از باز شدن در، دو گلوله شلیک میکند که هیچکدام خطا نمیرود. اگر قرار بود مثل سینمای وسترن، دیاکو راه بیفتد توی شهر و همه را انقدر راحت هدف گلوله قرار دهد، دیگر خطری آنها را تهدید نمیکرد که بخواهند برای رفتن در دل دشمن این همه برنامهریزی کنند و تردید به خودشان راه بدهند.
در پایان قسمت نهم و آخرین قسمت این سریال نیز اردلان با دوشکا و سلاحهای نظامی و پیشرفته داعش مورد حمله قرار گرفت و در حرکتی عجیب و غیرقابل باور دوباره بلند شد و با کاتیوشا ماشین ابوخالد را مورد هدف قرار داد و تا آخرین قسمت کارگردان به همین نحوی که تا به حال بحرانها را کنترل کرد، این فرار را هم به سادهترین شکل ممکن پیش برد و آیسان را نجات داد.
نظر کاربران چیست؟
اول سقوط رو دیدم بعد ده دقیقه از قسمت اول خلافت رو دیدم. یعنی تا حالا کلش کپی دست چندمه همین ده دقیقه بود با بازی و فیلمنامه به شدت ضعیف.
تنها کسی که تو سریال سقوط تکه ناهمرنگ بودو از سریال میزد بیرون وحید آقاپور بود.دقیقا همون آدم ممیزی بود بدون هیچ تغییری با همون لحنو همون کت شلوارو همون گریم. همونطوری برداشته بودن آورده بودنش وسط سریال سقوط
بعداز فیلمای آمیتاپاچان فیلم سقوط رتبه دوم رو میگیره!!! خیلی ضایع بود خداییش. بیشتر تخیل کارگردان بود تا سریال
ولی ساختار علی معلولی سریال سقوط واقعا پر از باگها و موقعیتهای غیرمنطقی و سادهانگارانه بود ضمن این که مطالبه مامور اطلاعات از ایسان، نه به لحاظ حرفهای قابل دفاع بود و نه به لحاظ اخلاقی
الان قسمت آخر سریال سقوط رو دیدم ، خواستم بگم آقای نویسنده ما ایرانیها بیغیرت نیستیم که دختر دسته گلمون بره تو اتاق فرمانده داعش مدارک جمع کنه