کدخبر: ۸۱۵۴
تاریخ خبر:

گفت‌وگوی صریح و رودر رو با نویسنده فیلمنامه و تهیه‌کننده فیلم سینمایی «غریب»

شهید بروجردی در غریب شبیه «حزب‌اللهی صورتی» است؛ بروجردی واقعی قاطع‌تر از این بوده که مدام لبخند بزند!

حامد عنقا نویسنده فیلمنامه و تهیه‌کننده فیلم سینمایی «غریب» در آستانه سالروز شهادت محمد بروجردی به روایت تجربه خود از تلاش برای بازنمایی شمایلی از این فرمانده شهید بر پرده سینما پرداخت.

شهید بروجردی در غریب شبیه «حزب‌اللهی صورتی» است؛ بروجردی واقعی قاطع‌تر از این بوده که مدام لبخند بزند!

 گروه هنر- محمد صابری: حامد عنقا پس از چند سال تجربه تهیه‌کنندگی و فیلمنامه‌نویسی در تلویزیون و شبکه نمایش خانگی، با «غریب» تجربه‌ای را در سینما پشت‌سر گذاشته که خودش دردسرهای کارهای قبلی‌اش را در مقایسه با چالش‌های این تجربه جدید، چیزی شبیه زنگ تفریح توصیف می‌کند!

این گفتگو که اولین مصاحبه مشروح حامد عنقا درباره فیلم «غریب» محسوب می‌شود، در روزهایی انجام شد که فیلم با ورود به اکران آنلاین رکوردهایی امیدبخش را به نام خود ثبت و هم‌زمان با مجموع فروشی نزدیک به ۱۰ میلیارد تومان، از گیشه سینماها خداحافظی کرد.

پیش‌تر و در گفتگویی صریح با محمدحسین لطیفی روایت او را از تجربه مواجهه با شخصیت محمد بروجردی و ساخت فیلمی سینمایی درباره این شهید شاخص شنیدیم و ثبت کردیم اما نمی‌توان نقش حامد عنقا را در مقام ایده‌پرداز، نویسنده فیلمنامه و تهیه‌کننده این پروژه در خلق «غریب» نادیده بگیریم؛ نقشی که او در این گفتگو به تفصیل درباره ابعاد مختلف آن صحبت کرده است.

این گفتگو را در شرایطی می‌خوانید که در آستانه سالروز شهادت محمد بروجردی هستیم؛ فردا اول خردادماه مصادف با چهلمین سالگرد عروج این فرمانده فرمانده‌ساز دوران دفاع مقدس است که روایت‌های ناگفته بسیاری درباره او هنوز در لابه‌لای اسناد و خاطرات به جا مانده از آن سال‌ها مکتوم باقی مانده است.

گفت‌وگوی صریح و رودر رو با نویسنده فیلمنامه و تهیه‌کننده فیلم سینمایی «غریب»

آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گفتگو صریح و مشروح خبرگزاری مهر با حامد عنقا به‌عنوان فیلمنامه‌نویس و تهیه‌کننده فیلم سینمایی «غریب» است.

درباره شکل‌گیری پروژه «غریب» و مطرح شدن ایده ساخت فیلمی درباره شهید محمد بروجردی، شنیده‌ایم. اما خود شما تعریف کنید چرا پروژه‌ای که ابتدا قرار بود در قالب سریال تولید شود، تبدیل به نسخه سینمایی شد و مهم‌تر از آن رابطه این پروژه با سازمان اوج چگونه بود؛ آیا سفارش از طرف آن‌ها مطرح شد یا این شما بودید که ایده و فیلمنامه‌ای داشتید و برای جذب حمایت سراغ این سازمان رفتید؟

بعد از «آقازاده» به‌رغم پیشنهادها، تصمیم داشتم مدتی کار نکنم، چه بسا دیگر اصلاً کار نکنم؛ آن سریال و ماجراهایش انرژی زیادی گرفت که شرحش بسیار است! ضمن اینکه نمی‌خواستم تحت‌تأثیر برخی پیشنهادها برای تکرار تجربه‌های مشابه «آقازاده» به‌واسطه توفیقی که شاید پیدا کرده بود، قرار بگیرم. نگران بودم به سری‌کاری بیفتم که در تمام سال‌ها از آن دوری کرده‌ام. حتی بارها صحبت ساخت سری دوم بیشتر سریال‌های تلویزیونی قبل ترم نیز، مطرح می‌شد که نپذیرفتم و آن را خطا می‌دانستم.

وقتی طراحی برای اثری یک فصلی است، احتمالاً ادامه ساخت آن بیش از آنکه فرهنگی باشد، بیزینس و تجارت است. برای کسی که هر چند وقت یک بار کار می‌سازد، حتماً بهتر است که در حد فهم خود تجربه‌های مختلف داشته باشد؛ تا اینکه در یک فضا و چند کاراکتر برای مدتی طولانی منجمد شود* چرا؟ اشکالی در دنباله‌سازی می‌بینید؟

به هیچ وجه. این مصداق برای بنده است. شرط دارد. مثلاً باید از روز اول بدانی می‌خواهی یک سریال را برای چند فصل طراحی کنی و باکت را همان ابتدا برای کل طول مسیر پُر کنی. فارغ از اینکه ممکن است در همان فصل اول به دلیل استقبال نکردن مخاطب، دیگر ساخت فصول بعدی معنایی نداشته باشد. وقتی طراحی برای اثری یک فصلی است، احتمالاً ادامه ساخت آن بیش از آنکه فرهنگی باشد، بیزینس و تجارت است. برای کسی که هر چند وقت یک بار کار می‌سازد، حتماً بهتر است که در حد فهم خود تجربه‌های مختلف داشته باشد؛ تا اینکه در یک فضا و چند کاراکتر برای مدتی طولانی منجمد شود.

شما نگاه تجاری به ساخت سریال ندارید؟

کسی نیستم که بخواهم حکمی دهم. حتماً نگاه تجاری به سریال‌سازی می‌تواند وجه مثبت هم داشته باشد. به هر حال این یک جریان سرگرمی سازی بر اساس عرضه و تقاضا است؛ اما معتقدم این نگاه باید برآمده از توان و شناخت کامل هم باشد. این یک تخصص است تا کسی بتواند از طریق سریال‌سازی و فیلم‌سازی، یک بیزینس به معنای مثبت کلمه اداره کند. شاید من هم روزی بتوانم فهم این مدل را پیدا کنم؛ فعلاً نگاهم به موضوع این طور است و این از سر آن حرف‌های مربوط به تفاوت فرهنگ و تجارت نیست.

برگردیم به ماجرای تصمیم‌تان برای دوری از فضای کار...

در همان مقطع هم از طرف رئیس سازمان اوج، هم از طرف پلتفرم‌ها و هم از طرف برخی مدیران تلویزیون پیشنهادهایی برای کار بود و گاه اصرارهایی.

گفت‌وگوی صریح و رودر رو با نویسنده فیلمنامه و تهیه‌کننده فیلم سینمایی «غریب»

یعنی به استناد «آقازاده» سفارش‌های مشابه به شما می‌دادند؟

سفارش که نه، بیشتر پیشنهادهایی برای شکل‌گیری همکاری بود. رفقا دیگر خوب می‌دانند ذهن بنده، سفارش‌پذیر نیست و اینگونه نیستم که کسی بگوید فلان کار را درباره فلان موضوع بساز. موضوع باید در ذهن خودم شکل گرفته باشد؛ حالا درست یا غلط. در روزهای خانه‌نشینی به دلیل همه گیری کرونا و نیز بیماری مضاعف، مشغول نگارش داستانی به نام «رادیوسیتی» بودم. یک روز احسان محمدحسنی (رئیس سازمان اوج) برای احوال‌پرسی تماس گرفت و گفت حالا که خانه هستی، اگر چند کتاب بفرستم، می‌خوانی؟ کتاب‌ها را فرستاد که از میان آنها یکی درباره شهید محمد بروجردی بود و قبلاً نسخه‌ای از آن را خوانده بودم.

کتاب معروف «محمد؛ مسیح کردستان»؟

همین کتاب بود اما نسخه‌ای متفاوت از آن چیزی که خوانده بودم. آن نسخه‌ای کم‌حجم بود و تفاوت‌هایی دارد با آنچه بعدها به‌صورت مفصل‌تر منتشر شد. در عین حال احساس شخصی‌ام نسبت به برخی افراد مانند احمد متوسلیان، محمود کاوه، ابراهیم همت، باکری‌ها، محمد بروجردی، حسین خرازی و امثالهم برایم شکل دیگری از روایت‌های مرسوم امروز دارد و اعتقادم این است که این طایفه در هیچ گروه و دسته‌ای قرار نمی‌گیرند.

انگار متعلق به دنیای دیگری هستند. در میان همین افراد، محمد بروجردی برایم جایگاه خاص‌تری داشته است. تصادف جذاب آن مربوط به داستان «رادیو سیتی» است که اشاره کردم در حال نوشتن آن بودم و مربوط به سال‌های ۵۶ تا ۵۸ و وقایعی که از تهران سال ۵۶ شروع می‌شد تا روزگار بازگشت شهید چمران به ایران بعد از اتفاقات مربوط به مفقود شدن امام موسی صدر در لیبی و… می‌شد. در یکی از بخش‌های قصه، شخصیت اصلی که قصد خروج پنهانی از مرز دارد تا خود را به لبنان برساند، یک شب را در خانه‌ای اقامت می‌کرد که کسانی مانند محسن آرمین و محمد بروجردی و… از اعضای گروه «صف»، در آن مستقر بودند و در داستان ماجراهایی داشته‌اند.

کتاب‌هایی که احسان محمدحسنی فرستاد، زمانی به دستم رسید که چند روز پیش‌تر از آن، کاراکتر داستان را به خانه‌ای برده بودم که محمد بروجردی در آن رفت و آمد داشت. این اتفاق برایم جالب بود و همین تصادف باعث شد نسخه جدید «محمد؛ مسیح کردستان» را هم بخوانم. با تمام احترامی که برای این کتاب و زحمت آقای محمودزاده قایلم، درباره وجوه ادبی‌اش حرف‌هایی دارم و به همین دلیل این کتاب نتوانست جرقه لازم را در ذهنم به وجود بیاورد. چند روز بعد، احسان محمدحسنی بازهم برای احوالپرسی تماس گرفت و شرح مستوفایی از تلاش‌هایی داد که پیش از این برای ساخت فیلم بروجردی بوده، و اینکه دنبال فرصتی برای ساخت یک فیلم درباره محمد بروجردی است. اما من همچنان نمی‌دانستم باید چه کنم. صحبت از پروژه‌های ناکام قبلی برای پرداختن به محمد بروجردی شد که فیلمنامه‌نویس و تهیه کننده‌های شناخته‌شده ای تلاش کرده بودند ولی به نتیجه نرسیده بودند.

گفت بالاخره حساسیت‌ها زیاد است و خیلی‌ها روی بروجردی نظر دارند. در همین گفت وگوها بود که پیشنهاد دیدار و آشنایی با آقای محمودزاده نویسنده کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» مطرح شد. در این دیدار هر چند اختلاف‌نظرهایی ابتدایی با هم داشتیم، اما منجر به شکل‌گیری یک رفاقت شد. چند دوست دیگر هم به جمع ما اضافه شدند. در احوال شخصی آن روزهای محمد بروجردی ویژگی‌هایی بود که بلاتشبیه، با حس و حال شخصی خودم در آن ایام و چیزهایی که بر من گذشته بود، شباهت و نزدیکی داشت. البته از این عبارت برداشت نشود که قصد مقایسه موقعیت خود با شرایط شهید بروجردی را دارم. مطلقاً قابل مقایسه نیست.

جمله‌ای از بزرگی خواندم که گفته بود اینکه «او کی به دنیا آمد، چه خورد و چه پوشید و کی از دنیا رفت» مهم نیست؛ مهم این است که چه تأثیری داشت و چه شمایلی از خود باقی گذاشته. همان جا پشت میز کارم، روی تکه کاغذی نوشتم: «شمایل محمد بروجردی». براساس همین کلیدواژه شروع کردم یک متن ۱۴۰ صفحه‌ای رمان‌گونه نوشتمتاکنون تجربه‌اش را داشته‌اید که پس از دوره‌ای به جهت حسی، نسبت به شخصیت فیلم‌ها و رمان‌های عاشقانه احساس نزدیکی و همذات پنداری کنید؟ من هم چنین حسی نسبت به موقعیت شهید بروجردی پیدا کرده بودم و باز تاکید می‌کنم از این حرف سوءبرداشت نشود. بهرحال این احساس نسبت به محمد بروجردی، با آنچه در جلسه‌ها درباره‌اش صحبت می‌کردیم، ارتباطی نداشت. مشغول خواندن دیگر آثار و اسناد شدم و پیرو همین تصمیم گرفتیم سریالی متفاوت بسازیم که بر پایه تصویرهای واقعی باشد؛ البته نه از جنس داکیودرام. به دنبال یک تجربه استودیویی بودیم که در قالب آن همه تصویرها واقعی باشد و کاراکترهای اصلی داستان را به فضا و تصاویر واقعی آن زمان ببریم. مهدی مطهر برای این طرح خیلی زحمت کشید و وامدارش هستم.

ایده ساخت این سریال به مرحله اجرایی رسید؟

بله؛ وارد پیش‌تولید به معنای طراحی کلی و پیش بینی اجرایی شده بودیم. اواسط پیش‌تولید شبی نشسته بودم که با خودم گفتم، نه نشد! صرفاً ممکن بود یک تجربه فنی جذاب باشد ولی جان حرف بروجردی را بیان نمی‌کند.

از چه نظر نشد؟

این ماجرا مثل حکایت یک کاسه ماست و دریا بود که اگر دوغ شود، چه می‌شود! آن پروژه هم به لحاظ فنی، انتظاری که داشتیم، برآورده نمی‌کرد و از طرف دیگر احساس می‌کردم روایت خطی داستان زندگی محمد بروجردی از بچگی تا شهادت را هر کسی می‌تواند بسازد و من نمی‌توانم چیزی به آن اضافه کنم. همان شب حوالی سحر به احسان محمدحسنی پیام دادم که بی‌خیال شویم! البته پیش‌تولید بی هزینه‌ای هم برای آن کار داشتیم. احسان پذیرفت اما گفت بیا بازهم درباره‌اش حرف بزنیم که گفتم نه!

گفتم اگر روزی تماس گرفتم و خواستم قراری بگذاریم، یعنی اتفاقی که می‌خواستم افتاده است. چند وقت بعد جمله‌ای از بزرگی خواندم که گفته بود اینکه «او کی به دنیا آمد، چه خورد و چه پوشید و کی از دنیا رفت» مهم نیست؛ مهم این است که چه تأثیری داشت و چه شمایلی از خود باقی گذاشته. همان جا پشت میز کارم، روی تکه کاغذی نوشتم: «شمایل محمد بروجردی». براساس همین کلیدواژه شروع کردم یک متن ۱۴۰ صفحه‌ای رمان‌گونه نوشتم و نامش را گذاشتم «صبحگاه خونی میدان» که وام گرفته از شعر حسین منزوی است.

۱۴۰ صفحه را در همان شب نوشتید؟

چند شب طول کشید. این متن ربطی به کتاب‌هایی نداشت که درباره محمد بروجردی خوانده بودم. از همکاران پژوهش هم خواستم هر جایی از متن که با اسناد تاریخی هم‌خوانی ندارد، علامت بگذارند تا به ورطه تخیل نیفتاده باشم. در یک دیدار نوروزی ماجرای متن را برای احسان محمدحسنی تعریف کردم و گفتم می‌خواهم با اقتباس از همین متن، فیلمنامه‌ای سینمایی بنویسم. به همین دلیل هم فیلمنامه «غریب» را وام‌دار و اقتباس از کتاب خاصی نمی‌توان دانست؛ بلکه ته نشین شده همه کتاب‌ها، اسناد و گزارش‌ها در ذهن من است. یک شرط هم گذاشتم. گفتم اگر بابک حمیدیان قبول کرد این نقش را بازی کند، وارد کار می‌شوم وگرنه بماند برای وقت مناسب.

یعنی هنوز فیلمنامه‌ای ننوشته بودید؟

نه. همان کتابچه را داشتیم که حتی آن را ندادم که بخواند. نمی‌خواستم توقعی ایجاد شود؛ گفتم اول باید با بابک حمیدیان صحبت کنم، اگر پذیرفت وارد کار می‌شویم. چند روز بعد، موضوع را با بابک مطرح کردم؛ بلافاصله پذیرفت و دست داد. حتی گفتم طول می‌کشد فیلمنامه را بنویسم. اما گفت هر زمان شرایط تولید فراهم باشد، من هستم.

 

گفت‌وگوی صریح و رودر رو با نویسنده فیلمنامه و تهیه‌کننده فیلم سینمایی «غریب»یعنی محمد بروجردی برایش مسئله بود؟

خیلی. حتی گفت هر وقت از بزرگراه کردستان رد می‌شوم و تصویر محمد بروجردی را می‌بینم، با خودم می‌گویم کی می‌شود نقش او را بازی کنم. شباهت زیادی هم در ظاهر با او دارد. وقتی جواب مثبت بابک را گرفتم، متن داستان را برای احسان محمدحسنی فرستادم. واکنش او بسیار مثبت بود و همان زمان نگارش فیلمنامه را آغاز کردیم.

بابک حمیدیان گفت هر گاه از بزرگراه کردستان رد می‌شوم و تصویر محمد بروجردی را می‌بینم با خودم می‌گویم کی می‌شود نقش او را بازی کنم. شباهت زیادی هم در ظاهر با او دارد. وقتی جواب مثبت بابک را گرفتم، متن داستان را برای احسان محمدحسنی فرستادممحمدحسین لطیفی گرچه همراهمان بود ولی هنوز درگیر بخش‌هایی از سریال «سنجرخان» بود و زمانی که نیمه اول فیلمنامه آماده شد، حدود اردیبهشت به ما پیوست و کار انتخاب بقیه بازیگران و عوامل را آغاز کردیم و با اسم «غریب» تقاضای پروانه ساخت دادیم. برخی با این اسم مخالف بودند. ولی از هر زاویه، سیمای یک کاراکتر غریب را در این داستان و شخصیت می‌دیدم. انسان تک‌افتاده‌ای که به‌راحتی در آن هیاهو درک نمی‌شود و جایی حتی به اطرافیانش می‌گوید اگر شما هم حرفم را نفهمید، باید سر در کدام چاه برم و نعره بزنم؟

این آدم غریب و تنها، در عین حال قابل‌ترین فرد برای پیش‌برد کارهاست و بدون شعارهای مد روز، از همه انقلابی‌تر به آنچه معتقد است عمل می‌کند، تا جایی که اطرافیان، او را به مماشات متهم می‌کنند. در عین این غربت، حواس‌ش هست که خط اصلی خود را گم نکند.

از محمد بروجردی تصویر یک انقلابی ارائه کردید که اهل شعار نیست. اما در کتاب‌های تاریخی با تصویری از محمد بروجردی به‌خصوص در سال‌های قبل از انقلاب مواجهیم که در رفتارهایش خیلی بروز بیرونی دارد و حتی می‌توان او را شخصیتی تند هم توصیف کرد. در کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» هم ما با تصویری از یک مبارز مسلح مواجهیم که حتی در یک باغ، خط تولید نارنجک راه‌اندازی می‌کند و به‌دنبال انفجار جاهایی مثل بانک و رستوران است. این دو تصویر را چقدر منطبق برهم می‌دانید؟

اول باید ببینی کتاب را که نوشته و به چه هدفی نوشته و بروجردی به عنوان سوژه برایش چه کارکردی داشته است. فارغ از این هر انسانی را باید براساس دوره‌های تاریخی مربوط به خودش مورد قضاوت قرار دهیم. تو وقتی برای فتح یک خاکریز در حال جنگی، به گونه‌ای عمل می‌کنی و بعد از فتح خاکریز با اُسرایت رفتار متفاوتی داری. تو همان آدم هستی؛ اما در دو مقطع زمانی مختلف. از طرف دیگر آدم‌ها در سیر زندگی خود تحول‌های زیادی را تجربه می‌کنند و همین امروز هم در اطراف‌مان می‌توانیم مصداق آنها را ببینیم.

افرادی زمانی تندرو و انقلابی دوآتشه بودند، ببینید امروز کجا هستند؟ آقایی که زمانی در روزنامه کیهان، همه را به خاطر تندروی‌هایش به ستوه آورده بود، امروز ببینید چه می‌گوید؟ افراط، افراط است و لزوماً پختگی نیست. درباره محمد بروجردی براساس خیلی از اسناد، می‌توان فهمید قضاوت‌ها درباره او گاهی اغراق‌شده است و گاهی آغشته به نیازهای روز برای بهره برداری‌های مقطعی و گاه افرادی درباره‌اش قلم زده‌اند که چه بسا اگر سوژه دیگری هم پیشنهاد می‌شد، همان طور می‌نوشتند.

شما هم معتقدید محمد بروجردی در مقطعی تندرو بوده اما بعدها تغییر کرده است؟

اگر از زاویه چشم امروز در سال ۱۴۰۲ نگاه کنیم، شاید بتوان قضاوت درباره تندرو بودن او را در مقطعی و در سن نوجوانی درست دانست. اما اگر محمد بروجردی ِعضو گروه توحیدی «صف» را با دیگر گروه‌های معتقد به مبارزه مسلحانه – حتی گروه‌های چپ - مقایسه کنید، آن وقت می‌توان درباره تندرو بودن او قضاوت درست‌تری داشت. آدم‌ها به واسطه تحلیل‌ها و مواجهه با شرایطی که در آن قرار دارند و تصمیمی که می‌گیرند، تعریف می‌شوند، نه در یک جمله خبری.

گفت‌وگوی صریح و رودر رو با نویسنده فیلمنامه و تهیه‌کننده فیلم سینمایی «غریب»

فرازی در کتاب مربوط به عملیات آتش زدن یک بانک است و به‌رغم تمام برنامه‌ریزی‌ها، زمانی که در میانه عملیات، شهید بروجردی متوجه نظر مخالف حضرت امام (ره) می‌شود، همه چیز را تعطیل می‌کند و دست از ادامه کار می‌کشد و دیگر سراغ این کار نمی‌رود. تفاوتی که می‌گویید، همین است؟

این نکته را در نظر بگیرید؛ زمانی که یک کتاب می‌خوانید یا یک فیلم می‌بینید، ناخواسته با تصویری از قهرمان آن مواجه می‌شوید که از فیلتر ذهنی خالق اثر عبور کرده و باید دید او دلش می‌خواسته چه تصویری ارائه دهد. به‌خصوص وقتی قصه درباره کسی است که دیگر در دسترس نیست و افرادی روایتش می‌کنند که خودشان امروز در جایگاهی قرار گرفته‌اند و برخی محاسبه می‌کنند گفتن یا نگفتن کدام حرف‌ها می‌تواند نماد انقلابی‌گری باشد.

سکانسی در فیلم هست مربوط به صبح اعدام که محمد بروجردی می‌گوید «بجنگ اما تخم کینه نکار». همزمان کاراکتر سیروان از پشت میله‌ها فریاد می‌زند که نباید گول حرف‌های بروجردی را بخوریم. این‌ها تخیل نیست؛ بلکه عین همین عبارت در یکی از نشریات داخلی حزب کومله وجود دارد. نوشته بودند نباید فریب این به ظاهر، تساهل و تسامح محمد بروجردی‌ها را بخوریم!در فرآیند شناخت آدم‌های گذشته، گاهی عینکی که داریم با آن نگاه‌شان می‌کنیم، غبارآلود است. به همین دلیل خیلی اوقات نباید به یک کتاب و یک سند برای بازشناسی یک فرد اکتفا کنیم. در نگارش فیلمنامه «غریب» علاوه بر کتاب‌های منتشر شده، به تمام اسناد مکتوب و شفاهی، روزنامه‌ها، آدم‌ها و… توجه کردیم. حتی به نامه‌های سال‌های ۵۷ تا ۶۰ مربوط به حزب‌های کومله و دموکرات هم رجوع کردیم. در برخی از این اسناد حتی با عباراتی توهین‌آمیز به محمد بروجردی اشاره شده است. این خیلی مهم است که بتوانید شخصیت را از چند زاویه ببینید.

سکانسی در فیلم هست مربوط به صبح اعدام که محمد بروجردی می‌گوید «بجنگ اما تخم کینه نکار». همزمان کاراکتر سیروان از پشت میله‌ها فریاد می‌زند که نباید گول حرف‌های بروجردی را بخوریم. این‌ها تخیل نیست؛ عین همین عبارت در یکی از نشریات داخلی حزب کومله وجود دارد. نوشته بودند نباید فریب این به ظاهر تساهل و تسامح محمد بروجردی‌ها را بخوریم! چنین اسنادی نشان می‌دهد محمد بروجردی نه تنها از نگاه این‌طرفی‌ها انسان سلیم النفسی بوده که از نگاه دشمن نیز همین ویژگی را داشته است. هرچند به واسطه زاویه‌ای که داشتند، معتقد بوده‌اند که نباید فریب او را خورد! پس این محمد بروجردی را می‌توان باور کرد.

شمایلی که می‌خواستید در «غریب» از محمد بروجردی ارائه دهید، چقدر برای‌تان جنبه تاریخی داشت و چقدر می‌خواستید نسخه‌ای متناسب با سال ۱۴۰۲ از او بازسازی کنید؟

من این شخصیت را به‌روزرسانی نکرده‌ام. درک و دریافتم از وجه تاریخی عیناً همین است که دیده‌اید؛ البته با ملاحظه‌هایی. به همین دلیل معتقدم محمد بروجردی، ۴۰ سال برای این مملکت زود بود! این غریزه و این حس شناخت سرشتی که در او بود. او درس آموخته سیاسی نبود، هرچند در مقطعی علاوه بر علاقه به امام به حضور کسی مثل جناب بهاءالدینی رسیده و به خواندن مولوی و وحشی بافقی عادت دارد و اینها بر منش فرد اثر دارد.

یعنی جوان امروز، در مواجهه با فیلم باید باور کند در فضای ملتهب آن سال‌ها ما فرمانده‌ای نظامی داشته‌ایم که اگر می‌دید کسی می‌خواهد با تندی عده‌ای را برای نماز بیدار کند، نسبت به آن واکنش داشته و به او تذکر می‌داده است؟

سال گذشته هم زمان با ساخت «غریب»، اتفاقات و اعتراضات در خیابان‌ها جریان داشت و با خودم می‌گفتم ای‌کاش فرمانده این میدان، کسی مانند محمد بروجردی بود. اگر کسی مثل او می‌داشتیم اتفاق دیگری می‌افتاد و خیلی از اتفاق‌ها هم نمی‌افتاد یا مسیر دیگری طی می‌شد. امثال بروجردی مردم را فارغ از جناح و دسته می‌دیدند؛ در روزگاری که این حرف‌ها پررنگ بود و خودش هم آخر سر هزینه این نگاه را داد.

در نگارش فیلمنامه، جاهایی از شمایل محمد بروجردی بود که رتوش کرده باشید، به این بهانه که نکند مخاطب امروز او را پس بزند؟

حتماً بوده و دلیل هم دارد. ولی نه از آن جنس که در ذهن شما و برخی دوستان است. الان نقدهایی درباره رفتارها و تصمیم مسئولان دهه شصت مطرح است که فارغ از درستی یا نادرستی، اگر به این فکر کنیم که خیلی از تصمیم‌گیران داشتند برای اولین‌بار با برخی موقعیت‌ها مواجه می‌شده‌اند، به واسطه تجربه و فضای عمومی جامعه، نظرمان تعدیل می‌شود. تفاوت امثال محمد بروجردی با دیگران، هوش و خرد ذاتی در بروز توانمندی‌ها بوده است. بروجردی و خرازی و باکری و کاوه و متوسلیان و همت و هزاران همچون آنها حداقل در عرصه نظامی که برای فرماندهی در میدان جنگ، دوره دافوس ندیده بودند. برخی از فرماندهان شاخص سال‌های دفاع مقدس، در ابتدا حتی نمی‌دانستند با برخی ادوات جنگی چگونه باید کار کنند و این طبیعی هم بوده است.

بله، در مواردی تصویر محمد بروجردی را رتوش هم کرده‌ام، اما نه در جهت غیرتاریخی آن. «غریب» وجوهی از شخصیت را کمتر نشان داده و بخش‌هایی را بیشتر نور انداخته، اما واقعیت را مطلقاً قلب نکرده. هدف این بوده توجه مخاطب را به بخش‌هایی از شمایل محمد بروجردی که به زعم من حایز اهمیت بوده است برای امروزمان، جلب کندبا پذیرش تمام این واقعیت‌ها می‌گویم بله، در مواردی تصویر محمد بروجردی را رتوش هم کرده‌ام، اما نه در جهت غیرتاریخی. «غریب» وجوهی از شخصیت را کمتر نشان داده و بخش‌هایی را بیشتر نور انداخته، اما واقعیت را مطلقاً قلب نکرده. هدف این بوده توجه مخاطب را به بخش‌هایی از شمایل محمد بروجردی که به زعم من حایز اهمیت بوده، برای امروزمان، جلب کند. این فیلم فقط درباره بیست و چند روز از زندگی محمد بروجردی است؛ در حالی که چند سال در غرب کشور بوده و طبیعی است که فرازونشیب‌های بسیار در این دوره داشته است.

فیلم حتی به اختلاف درون‌گروهی نیروهای نظامی در آن مقطع که کم هم نبوده، نپرداخته و تنها اشاره‌هایی کوتاه داشته است. چند دیالوگ ابتدایی میان رحیم نوروزی و بابک حمیدیان، می‌تواند یک فیلم مستقل باشد. اینکه اگر آن فیلم را بسازیم؛ قابل پخش هست یا نه، نکته دیگری است! ولی نپرداختم چون نمی‌خواستم چیزی حرف و مفهوم اصلی که شمایل خود محمد است، تحت تاثیر قرار دهد. هر چند چه بسا پرداختن به آنها جنجالی‌تر و پر سر و صداتر بود.

برخی می‌گویند تصویری که در این فیلم از محمد بروجردی ارائه کرده‌اید، بیشتر شبیه «حزب‌اللهی صورتی» است و سنخیتی با واقعیت این کاراکتر انقلابی ندارد؟ این گروه معتقدند بروجردی واقعی در مواضع انقلابی‌اش خیلی رادیکال‌تر و قاطع‌تر از این بوده که مدام لبخند بزند!

چقدر خوب که این سوال مطرح شد؛ فکر می‌کنم این دوستان که به آن‌ها اشاره می‌کنی، باید به میانگین سنی‌شان و خاستگاهی که در آن خود را به عنوان انقلابی رادیکال معرفی می‌کنند، دقت کرد و اینکه البته این تاریخ بسیار چیزها برای آموختن و تحلیل کردن این حرف‌ها دارد.

بعضی از بزرگترهای این افراد هم که می‌گویی، به ندرت تجربه فرماندهی یک گروهان در جبهه را هم نداشته‌اند؛ چه برسد به یک گردان! خیلی از کسانی که امروز ادعای انقلابی‌گری دارند، هیچ ادراکی از آنچه بر انقلابی‌های دهه ۶۰ گذشته، ندارند. یا همیشه از دور مشغول نقد و حرف بوده‌اند که خب هزینه‌ای هم ندارد. اجازه بدهید محکم‌تر بگویم؛ خیلی از این‌ها حتی یک بار از ابتدا تا انتهای صحیفه حضرت امام (ره) را نخوانده‌اند.

البته این حرف به این معنا نیست که در سال‌های جنگ، آدم‌های رادیکال نداشته‌ایم. خیلی هم داشته‌ایم. رادیکال‌های آن زمان همان‌هایی بودند که وقتی محمد بروجردی داشت با کومله می‌جنگید، در تهران دنبال اثبات التقاطی بودن محمد بروجردی بودند. آخر سر هم آنقدر گفتند سیاسی است و گرایش‌های فلان دارد که بروجردی خسته شد و رفت. البته درست‌ترش این است که بگوییم نرفت، بلکه راهی‌اش کردند! کما اینکه او از اولین کسانی بود که از گروه سیاسی اش در ابتدای انقلاب خارج شد و لباس نظامی پوشید.

این دوستان چون تاریخ را نخوانده‌اند و اطلاعاتشان ناقص است، چنین حرف‌هایی می‌زنند. من ریز صوت ضبط‌شده مکالمات بی‌سیم آن روزها را گوش کرده‌ام و متن پیاده شده آن‌ها را خوانده‌ام. باور کنید خیلی حرف‌ها گفتنی نیست. شرمنده‌ام که در فیلم «غریب» نتوانسته‌ام بیش از این به شهید ایرج نصرت‌زاد بپردازم. همین کاراکتر می‌تواند سوژه چند فیلم سینمایی و راوی دردهای فروخورده بسیاری از ارتشی‌های وطن‌پرست باشد. گاه قضاوت‌ها و رفتارها با ارتشی‌هایی که واقعاً سرباز وطن بودند و شهید شدند، دل آدم را به درد می‌آورد.

چرا انتظار طیفی از مخاطب بالقوه این آثار ارائه تصویری رادیکال از شهدای شاخص است؟ مشابه همین واکنش‌ها در زمان نمایش فیلم «چ» هم بود که برخی شهید چمران به تصویر درآمده در فیلم را بیش از اندازه ضدجنگ و اهل صلح می‌دانستند!

جواب این مواضع در فیلم «غریب» داده شده. در همان فیلم «چ» مگر اصغر وصالی فرمانده جنگ است؟ او فقط مسئول گروه با غیرت، ولی کوچکی به نام دستمال‌سرخ‌ها بوده که در آزادی پاوه نقش داشته و حتماً مرد بزرگی بوده. ولی اگر بخواهیم رابطه اصغر وصالی و محمد بروجردی را بازگو کنیم، خیلی‌ها آن را نمی‌پذیرند. یادداشت‌های محمد بروجردی خطاب به مرکز، درباره دستمال‌سرخ‌ها وجود دارد. خاطره مربوط به واکنش تند و عجیب گروه یاران اصغر وصالی نسبت به محمد بروجردی در حاشیه نماز جمعه، موجود است. خیلی از این حرف‌ها امروز صلاح نیست گفته شود و اگر در زمان خودش درک نشود، کمکی هم به مخاطب امروز نمی‌کند ولی در «غریب» حواسم به این موارد بود.

اگر بخواهیم رابطه اصغر وصالی و محمد بروجردی را بازگو کنیم، خیلی‌ها آن را نمی‌پذیرند. یادداشت‌های محمد بروجردی خطاب به مرکز، درباره دستمال‌سرخ‌ها وجود دارد. خاطره مربوط به واکنش تند و عجیب گروه یاران اصغر وصالی نسبت به محمد بروجردی در حاشیه نماز جمعه، موجود است. خیلی از این حرف‌ها امروز صلاح نیست گفته شودمعتقدم کسی که در سال‌های جنگ تحمیلی برای این مرز و بوم شهید شده، فارغ از هر نگاه و سلیقه‌ای که آن روز داشته، باید امروز برای همه ما محترم باشد. در عین حال خیلی حرف‌ها را می‌توان درباره آن سال‌ها زد تا بفهمیم فرق است میان انقلابی بودن و ادای انقلابی بودن را درآوردن. در فیلم «غریب» به صراحت درباره این تفاوت حرف زده شده. و راستش خیلی از آنها که زیاد از حد ادای انقلابی بودن درمی‌آوردند، بعدها به جهت سیاسی قابل مطالعه‌اند و حتی آن روزگار به جهت مشخص شدن نیت واقعی شان. اما حساب آن‌هایی که از سر اعتقاد و غیرت، ولو رفتارهایی علی‌الظاهر تند داشتند با این دسته‌ای که گفتم بسیار متفاوت است.

شلیک مستقیم محمد بروجردی در فیلم، که روی آن تأکید هم شده، به پیشانی یکی از همین انقلابی‌نماهای تندرو است...

او به پیشانی نفاق و ظاهر سازی افراطیِ لازمه نفاق، شلیک می‌کند. محمد بروجردی در جایی از فیلم می‌گوید باید از آن‌هایی که شعارهای تندوتیز می‌دهند، بیشتر ترسید. خیلی‌ها به من گفته‌اند محمد بروجردی یکی از شخصیت‌های ذوب در امام بود، چرا در فیلم خیلی از او حرف نمی‌زند؟ خب این شخصیت همان اول فیلم تکلیفش را مشخص می‌کند و می‌گوید من خودم را خرج امام می‌کنم؛ نه امام را خرج خودم. انقلابی یعنی همین. انقلابی این نیست که وقتی در مباحثه کم می‌آوریم، از امام و رهبری فکت و سند بیاوریم.

فلان استاد در مناظره اقتصادی به‌جای استدلال درست، چون ناتوان است، می‌گوید امام این‌طور گفت! بروجردی‌ها و باکری‌ها و خرازی‌ها این طور نبودند. اصلاً خیلی‌ها گمنام به میدان رفتند و جنازه برخی هنوز پیدا نشده. انقلابی این‌ها بودند، نه آن‌هایی که پشت جبهه حرف‌های گنده می‌زدند! روزنامه‌های آن روزها را ببینید؛ حرف‌های تند و انقلابی را بیشتر در روزنامه «انقلاب اسلامی» بنی‌صدر می‌خوانید یا در روزنامه «جمهوری اسلامی» که متعلق به حزب جمهوری اسلامی بود؟ شعارهای بگیرید و اعدام کنید و مصادره کنید، بیشتر در روزنامه‌های مجاهدین خلق و حزب توده بوده یا روزنامه‌های بچه‌های انقلابی؟ ارتش زیر فشار همین گروه‌های چپ تندروی مارکسیست تضعیف شد.

یعنی منتقدان تصویر بروجردی در «غریب»، دچار خطای شناختی شده‌اند و همچنان اشتباه می‌کنند؟

خود محمد بروجردی می‌گوید بگذار هر کس هر چه می‌خواهد، بگوید. آن‌هایی که امروز ادعای ناموس‌پرستی دارند، خاطره امیر سیاری درباره آن چهار تکاور را بخوانند که جان می‌دهند تا جنازه یک زن را به وطن برگردانند. هر بار یاد شهید ایرج نصرت‌زاد می‌افتم، حالم دگرگون می‌شود. او در فیلم «غریب» دیالوگی دارد که می‌گوید، مثل شما ادعای حزب‌اللهی بودن ندارم. بازنشسته ارتش است که جنگ می‌شود، اما غیرتش اجازه نمی‌دهد در خانه بماند. خیلی از ارتشی‌ها این طور بودند.

 

گفت‌وگوی صریح و رودر رو با نویسنده فیلمنامه و تهیه‌کننده فیلم سینمایی «غریب»در فیلم اشاره‌ای به یک اسم می‌شود که به دلایلی خیلی به او نپرداختیم. ایرج نصرت‌زاد جایی می‌گوید گوش به حرف «عطاریان» نمی‌دهم و مماشات نمی‌کنم. جست وجو کنید تا بدانید که بوده است و آیا دوآتشه‌تر از او که ادای حزب‌اللهی بودن در می‌آورد، در ارتش آن روزها پیدا می‌کنید؟ همین فرد بعدها توده‌ای و نفوذی از آب درآمد و ماجراهایی که من صالح به قضاوت نیستم. این دوستان دقیقاً با کجای محمد بروجردیِ فیلم «غریب» مشکل دارند؟ به اینکه می‌گوید اگر نباشیم، همه آن‌ها که تا دیروز نان نداشتند، از فردا جان ندارند؛ چه مسلمان و چه غیر مسلمان! بروجردی انسان‌ها را بماهو انسان می‌دید. او سیلی می‌خورد اما می‌فهمد کسی که سیلی می‌زند، دشمن نیست و خطای شناختی است و همان شب، پشت او نماز هم می‌خواند.

ما امروز به منش بروجردی‌ها نیاز داریم؛ کسانی که مثل شهید محمد بروجردی حتی از دشمن‌شان هم بیزار نباشند. چه برسد به فرزندان سرزمین خودش که بخاطر تک تک آنها با هر شکل و سلیقه و تفکر، حاضر بود جانش را بدهد تا آنها لحظه‌ای در امنیت و عزت و آرامش باشند* دیالوگ فیلم از زبان بروجردی می‌گوید مردمی که امنیت دارند، اگر عزت نداشته باشند، باز حال‌شان خوب نیست!

بله. حرف این است که وقتی شهید بروجردی می‌خواهد بچه سیروان را به کژال برگرداند، می‌گوید گرچه فراموش نمی‌کنیم، اما چاره‌ای هم نداریم جز اینکه ببخشیم و کنار هم زندگی کنیم. می‌گوید باید ببخشیم تا بتوانیم زندگی کنیم. همین امروز مگر همان‌هایی که تا چند روز پیش علیه یکدیگر در خیابان شعار می‌دادند، چاره‌ای دارند جز اینکه که کنار یکدیگر زندگی کنند؟

یکی از دوستان از بی‌حجابی‌ها و شرایط دختران جامعه گلایه می‌کرد، از او پرسیدم میانگین سن این دخترها چقدر است؟ گفت ۲۰ تا ۳۰ سال. گفتم همه را خودتان در مدارس و دانشگاه‌ها تربیت کردید. اتفاقاً همین دوست سال‌ها معاون وزیر بود و در حوزه‌های فرهنگی مسولیت‌هایی داشته است. شما فکر می‌کنید محمد بروجردی و محمد جهان‌آرا و امثال آن‌ها ناگهان و در سال‌های جنگ متولد شدند؟ مصطفی چمران در لابراتور بل آمریکا سرگرم زندگی‌اش بود، اما آمد و در دهلاویه شهید شد. این‌ها تربیتی داشتند که سلوک شان شناختی بود. خیلی از بازمانده‌های این نسل هنوز چنین‌اند و دل شان برای کشور می‌تپد. اما آن‌ها را در حال شعار دادن نمی‌بینیم.

به‌نظر شما اگر محمد بروجردی در سال ۱۴۰۲ در قید حیات بود، کجا ایستاده بود و در جامعه امروز چه جایگاهی داشت؟

در اوج درگیری‌های سال گذشته، یک روز دختر شهید محمد بروجردی آمده بود و بقیه اعضای خانواده شان هم حضور داشتند. عین همین سوال شما را از سمیه‌خانم بروجردی پرسیدم. گفتم فکر می‌کنید اگر پدرتان امروز بود، کجای این بازی‌ها بود؟ در جواب آنقدر سکوت کرد که معذب شدم و خودم گفتم بگذریم! ما امروز به منش بروجردی‌ها نیاز داریم؛ کسانی که مثل شهید محمد بروجردی حتی از دشمن‌شان هم بیزار نباشند. چه برسد به فرزندان سرزمین خودش که بخاطر تک تک آنها با هر شکل و سلیقه و تفکر، حاضر بود جانش را بدهد تا آنها لحظه‌ای در امنیت و عزت و آرامش باشند.

copied
ارسال نظر
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

اخبار از پلیکان
تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت پنجره هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

اخبار روز سایر رسانه ها

    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت پنجره هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    وب گردی