کدخبر: ۱۵۰۰۴
تاریخ خبر:

زن بی‌نوای مشهدی: شوهرم دلباخته دختر پولداری شده؛ کمکم کنید!

دیگر کارد به استخوانم رسیده است و بیشتر از این نمی‌توانم گلوله‌های حقارتی را که توسط همسرم شلیک می‌شود، به‌راحتی تحمل کنم؛ چراکه می‌دانم این همه آزار و اذیت‌های روحی فقط برای آن است که او قصد دارد برای جبران شکست عشقی در دوره جوانی، اکنون با زن دیگری ازدواج کند و ...

زن بی‌نوای مشهدی: شوهرم دلباخته دختر پولداری شده؛ کمکم کنید!

 زن ۴۵ ساله برای یافتن راهکاری به‌منظور پیشگیری از ازداواج مجدد شوهرش وارد مرکز انتظامی شده بود با بیان این مطلب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد، افزود: در خانواده‌ای پرجمعیت و در یکی از روستاهای شهرستان اسفراین در خراسان شمالی به دنیا آمدم.

پدرم کارگری ساده بود که با همه وجودش برای رفاه و آسایش خانواده ۹ نفره‌اش تلاش می‌کرد؛ اما هیچ‌گاه اجازه نداد من حتی برای یک روز هم به مدرسه بروم و باسواد شوم؛ چراکه معتقد بود دختر آخر خانه‌دار می‌شود و نیازی به سواد ندارد! با وجود این که پدرم مردی بسیار مهربان بود و دخترانش را از صمیم قلب دوست داشت، اما هیچ کدام از ما را به مدرسه نفرستاد.

خلاصه تا ۱۵ سالگی در اسفراین بودم تا این که خبر رسید مادربزرگم به سرطان مبتلا شده است. پدرم با شنیدن این خبر خیلی به هم ریخت و به‌ ناچار من و خواهر کوچک‌ترم را برای مراقبت از مادرش به مشهد فرستاد و او اعتقاد داشت فقط دختران غمخوار مادر و پدر هستند و در روزهای پیری لیوان آب به دست آن‌ها می‌دهند! بالاخره با تاکید پدرم، حدود دو سال در کنار مادربزرگم ماندم و به‌همراه خواهرم از او مراقبت کردم.

در همین روزها «سلطان بانو» که او نیز اهل اسفراین بود به منزل مادربزرگم رفت‌ و آمد داشت، مرا برای «ادریس» خواستگاری کرد. او با تعریف و تمجید از پسرش، ادریس را جوانی باهوش معرفی کرد که تازه از خدمت سربازی بازگشته و شاگرد گچ‌کاری است.

با آن که من او را فقط یک بار از روزنه در حیاط دیده بودم و هیچ شناختی از خانواده‌اش نداشتم ولی با نظر مادربزرگم پای سفره عقد نشستم و با «ادریس» ازدواج کردم.

با وجود این، «ادریس» به منزل ما رفت‌ و آمد نمی‌کرد تا این که بالاخره بعد از ۲ سال نامزدی، او را در شب عروسی دیدم و این گونه زندگی مشترک ما در یکی از اتاق‌های منزل مادرشوهرم آغاز شد؛ اما او از همان روزهای اول زندگی، مرا دختر دهاتی صدا می‌زد و به‌شدت تحقیرم می‌کرد. تازه فهمیدم که او برای گچ‌بُری به منزل مردی ثروتمند رفته بود که عاشق دختر صاحبکارش می‌شود ولی آن مرد «ادریس» را به خاطر کم‌ سوادی و بی‌‌پولی تحقیر کرده بود! که بعد از این شکست عشقی، سلطان بانو، مرا برای «ادریس» خواستگاری می‌کند!

خلاصه وقتی ماجرای توهین و تحقیرهای ادریس را برای مادر شوهرم بازگو کردم او حق را به من داد و با پسرش صحبت کرد. به همین خاطر ادریس تا زمانی که «سلطان بانو» زنده بود رفتار بهتری با من داشت؛ چرا که به اصرار مادرش با من ازدواج کرده بود و برای حرف‌‌های مادرش ارزش قائل می‌شد!

ولی از روزی که مادرشوهرم دار فانی را وداع گفت دیگر رفتارهای تحقیرآمیز شوهرم شدت گرفت تا حدی که مانند یک سلاح گرم فقط گلوله‌های فحاشی و تحقیر را به طرفم شلیک می‌کرد! درحالی که صاحب یک دختر قد و نیم قد بودم ولی دیگر رفتارهایش برایم غیرقابل تحمل شده بود، او حتی نزد همسایگان و بستگانم مرا با الفاظ بسیار زشت و بی‌ادبانه صدا می‌زد و مدعی بود که جای من درخیابان است نه درخانه یک هنرمند!

او می‌گفت: من یک هنرمند گچ‌بُر هستم که نقش‌‌های زیبایی بر دیوار منازل طراحی می‌کنم و با دکتر و مهندس در ارتباط هستم ولی تو زنی بی‌سواد هستی که لیاقت مرا نداری! و باید با همان زنان بی‌‌سواد و بی‌‌هنر همنشین شوی!

از سوی دیگر «ادریس» مخارج روزانه زندگی را هم قطع کرده بود و دیگر پولی برای خرید مایحتاج زندگی به من نمی‌داد!

کار به جایی رسید که او دیگر به دخترانم نیز توهین می‌کرد تا من جمله‌ای اعتراض‌‌آمیز بر زبان جاری کنم و بهانه‌ای برای فحاشی و تحقیر بیشتر به دستش بدهم! در این شرایط بود که فهمیدم او با زن جوان مطلقه‌ای آشنا شده و قصد دارد با او ازدواج کند! به همین خاطر هم رفتارهای اهانت‌‌آمیزش را بیشتر کرده است تا بهانه‌ای برای تجدید فراش بیابد!

روز گذشته هم با این بهانه که غذا در شان یک هنرمند نپخته‌ام، مرا از خانه بیرون انداخت که در نهایت با گریه‌‌های فرزندانم و التماس و زاری‌‌های من و همچنین وساطت همسایگان بالاخره مرا به خانه راه داد؛ اما دیگر نمی‌توانم این همه تحقیر و آزار  و اذیت‌‌های روحی را درحالی تحمل کنم که معتقد است من نمی‌توانم روح لطیف یک هنرمند را درک کنم و باید با کسی ازدواج کند که از نظر عاطفی با او همراه باشد...

بررسی‌های روان‌شناختی این پرونده با صدور دستوری خاص از سوی سرهنگ قاسم همت آبادی(رئیس کلانتری طبرسی شمالی) به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

copied
ارسال نظر
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

اخبار از پلیکان
تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت پنجره هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

اخبار روز سایر رسانه ها

    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت پنجره هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    وب گردی