ماجرای تلخ ترانه علیدوستی از چهارشنبهسوری
ترانه علیدوستی از ماجرای مرگ برادرش در روز چهارشنبه سوری و اتفاقات تلخ آن روزها گفت.
ترانه علیدوستی بعد از مرگ برادرش در چهارشنبه سوری شرح اتفاقات آن روز را در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد و رو به جوانان و نوجوانان گفت: اگر روزی تصمیم بگیرم تنها پیام اخلاقی زندگی ام را به جوانها بدهم می گویم...
ترانه علیدوستی ستاره سینمای ایران در سه دهه اخیر بوده که در چندین اثر ماندگار ایفای نقش کرده است. ترانه علیدوستی با فیلم من ترانه ۱۵ سال دارم معروف شد و با درباره الی تثبیت و با سریال شهرزاد ماندگار شد. ترانه علیدوستی فرزند حمید علیدوستی بازیکن سابق تیم ملی فوتبال و نادره حکیم الهی، هنرمند مجسمه ساز و نقاش است. ترانه علیدوستی با علی منصور ازدواج کرده و دختری به نام حنا دارد و در حال حاضر ۴۰ ساله است.
ترانه علیدوستی بازیگر مطرح سینمای ایران که چند سال پیش (۱۳۸۳) و همزمان با بازی در فیلم "چهارشنبه سوری" اصغرفرهادی برادر خود را به خاطر منفجر شدن مواد محترقه در "روز چهارشنبه سوری" از دست داد با انتشار یادداشتی در صفحه اینستاگرام خود به تشریح این اتفاق پرداخت.
ترانه علیدوستی نوشت: «خیلی سخت بود که در فیلم« چهارشنبه سوری» اصغر فرهادی مشغول بازی بودم، کل ماجراهای فیلم در این روز میگذشت، آن وقت خبر دادند که در دل چهارشنبه سوری واقعی برادرم به خاطر حادثه ناگواری که همان منفجر شدن مواد محترقه است، درگذشته است. هر وقت این خاطره تلخ را مرور میکنم، یاد آن لحظهای میافتم که خبر فوت برادرم را سر صحنه فیلمبرداری دادند. همه شوکه شده بودیم.
هنوز باورم نمیشود. ماجرای آن روز چهارشنبه سوری هنوز کابوس من و خانوادهام است. آخر سال ۸۳ و عید ۸۴ روزهای بد و سنگینی را من و خانوادهام پشت سر گذاشتیم. هر روز برای ما نبودن پویان سخت بود و همچنان هم سخت است.
زمان مرگ پویان من سر فیلمبرداری فیلم چهارشنبهسوری بودم و دقیقا در همان روز چهارشنبهسوری، یعنی ۲۵ اسفند سال ۸۳ فوت کرد. وقتی خبر را دادند نمیدانم چطور تا خانه رفتم. اما بعد از آن و وقتی مراسم تمام شد، دوست داشتم که خیلی سریع و به طورخود خواسته سر خودم را با بازی در فیلم گرم کنم و دوباره به گروه پیوستم.
در حقیقت یک هفته سر کار نرفتم که سه روز آن، سه روز اول عید بود که در هر صورت و بدون هیچ اتفاقی هم آن سه روز تعطیل بود. در واقع من به خاطر این حادثه فقط ۴ روز کار را متوقف کردم. بعد از اینکه به کار بازگشتم حس کردم این یک هفته برای من حکم چهل روز را داشته و خیلی دیر گذشته.
خوشبختانه هیچکس با من مثل عزادارها صحبت نمیکرد و فضا هم سنگین نبود، مثل قبل دوستانه بود، شاید چون بچهها هم در این یک هفته مدام با من همراه بودند و در تمام مراسم حضور داشتند. امیدوارم برای هیچ خانوادهای این اتفاق نیفتد. چون اینگونه اتفاقات واقعا وحشتناک است و هیچ وقت هم هضم نمیشود.
شاید کسی که هیچ وقت نتواند با این مسئله کنار بیاید مادرم است. البته نمیتوان گفت که این اتفاق برای چهکسی سختتر بوده! اگر روزی تصمیم بگیرم تنها پیام اخلاقی زندگیام را به جوانها بدهم (چون از پیام دادن خوشم نمیآید) میگویم تا جایی که میتوانید خوش بگذرانید شلوغ کنید. الان وقتش است... اما با آتش بازی نکنید، با خطر. نه به خاطر خودتان، به خاطر ما خواهرها.»